قصه ی لوبیای سحرآمیز
قصه ی عشق من فسانه ی توست
ای نهان در ورای ابر سیاه
مهربان در نمای جلوه ی ماه
دانه ی عشق تو بخاک دلم
کشتم و درنگاه تو رویید
من بجادوی تو کشیدم قد
تا مشامم ترا ... ترا بویید
چون زابر سیاه بگذشتم
دیدم آنکس که دل به او بستم
غول زشتیست درخرابه ی مرگ
دیو مستیست بس مهیب و پلید
پریشان 1/1/89