باید که دوباره چشم خود پاک کنی
این کینه و دشمنیت در خاک کنی
هشدار نخور دل وزبان جسدم
یادت نرود دوباره مسواک کنی
قاصدک
امروز که دور دوره ی تاج سر است
در لیست موبایل اسم صد تا پسر است
تنگ است و کثیف وپاره همچون مد روز
شلوار کثیف و تنگ هم درد سر است
قاصدک
خشکسار می شوم
باران چرا ببارد اگر رود می رود؟
می رود به همانجا که دخترک در مه فرو رفته.
احساس چرا بتابد؟
اگر نازکی تارهایش را به فراموشی می سپاری
هر بار.
فرصت را داخل ظرف بلورین "مهر"
روی میز "یک بار دیگر" بگذارم که چه؟
هنگامی که رفتارت لعاب انداخته!
خستگیهایم را به کدام ستون تکیه دهم
وقتی گوشهایت پناه پنبه ها شده و
صدایت به سفری دور رفته...
دور رفته ای
فرسخها دورتر از نبودن.
شعر از فرید
وبلاگ:
دوستی رادرتو میبینم هنوز
ای نگاهت همچو مروارید ،درشب مهتاب
یا چو شبنم روی برگ خواب
عشق مژگان تو می چینم هنوز
درکلامم حسرتی جاریست
درسکوتم صحبتی باقیست
دست شب خالیست
شب چوچشمان تو غمگینم هنوز
سایه ای ازمرگ
روی پلکم بستری انداخت
روی پلک دیگرم راهم کلبۀ غم ساخت
نیستی جانم ببالینم هنوز
بازشب را ریختم درخویش
دوستت دارم ... همسفر،همکیش
پیرجادوی محبت نیز
می کند صدباره نفرینم هنوز
با گوشه ای از لبت مرا خر کردی
با گوشه ی دیگرش که خر تر کردی
یک عمر سوار خر شدی آخر سر
با گاو ته طویله شوهر کردی؟!
وبلاگ: گاوخر است از آقای برگشادی به آدرس:
یک راه و مسیرمان دگر خاکی نیست
حتی که فرشته هم زما شاکی نیست
ازترس گلی شدن نرفتیم به آب
اعجوبه تر از ادم افلاکی نیست
دیدی که جهان می گذرد؟ باکی نیست
مانا به جهان هیچ به جز پاکی نیست
با آن که دلم زخمی ِ از آدم هاست
یک جو به خدا دلم زکس شاکی نیست
شنیــدم باز هم گوهر فشــاندی
که روشنـــفکر را بزغاله خواندی
ولی ایشــان ز خویشـانت نبـودند
در این خط جمله را بیــجا نشـاندی
سخـن گفـتــی ز عدل و داد و آنرا
به نان و آب مجــانی کشــاندی
از این نَقلت که همچون نٌقل تر بود
هیاهــو شد عجب توتــــی تکانــدی
سخن هایت ز حکمت دفــتری بود
چه کفتر ها از این دفتر پراندی
ولیــکن پول نفـت و سفره خلــــق
ز یادت رفت و زان پس لال ماندی
سخن از آسمان و ریسمان بود
دریـــغا حرفـی از جنـــگل نراندی
چو از بزغاله کردی یاد ای کاش
سلامـی هم به میــمون میرساندی