انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

عطار شاعر شهید میهن - به مناسبت ۲۵ فروردین روز بزرگداشت عطار

فَریدالدّین ابوحامِد محمّد عطّار نِیشابوری (۵۴۰ قمری - ۶۱۸ قمری) یکی از عارفان و شاعران ایرانی بلندنام ادبیّات فارسی‌ در اواخر سدهٔ ششم و اوایل سدهٔ هفتم است. او در سال ۵۴۰ هجری مطابق با ۱۱۴۶ میلادی در نیشابورزاده‌شد.

وی را می توان شاعر اخلاق و شاعری شهید نامید. وی در زمان یورش وحشیانه چنگیز به ایران در کهنسالی قرار داشت و در هنگام این یورش دلیرانه از موطن خویش دفاع کرده و به سال ۶۱۹ کشته شد. 

وی دارای آثار منظوم و منثور فراوانی است که تقریبا همه آنها در گروه آثار عرفانی و اخلاقی قرار دارند. 

از وی داستانی در دست است که می گوید :

عطار روزی در دکان خویش با عارفی سائل یا به قولی درویشی مواجه می شود و در جریان مباحثه عطار با این درویش ـ که عطار وی را به این دلیل که بر خلاف خودش فقیر و ندار بوده است به چشم حقارت می نگریسته ـ درویش خود خواسته سر بر زمین نهاده و فوت می کند .  

عطار از دیدن این صحنه منقلب شده و دکان و زرق و برق دنیا رها گردانیده و رو به عرفان می آورد . معروف ترین اثر عطار منطق الطیر است که در آن عارف بزرگ ما راههای تکامل بشری و عرفان را از طریق داستانی تمثیلی و به زبان پرندگان به صورتی روشن بیان می کند. 

وی در این زمینه عنوان می کند ۷ مرحله برای سلوک الی اله و برای رهرو طریقت وجود دارد که از طلب و عشق شروع و به  فقر و فنا می انجامد. 

عطار از جمله شاعران مرجع محسوب می شود یعنی وی از جمله معدود شعرایی است که بعد از خود تاثیر فراوانی بر شعرای متناخر داشته و دیگران از روش و منش او در گفتار و نوشتار تقلید کرده اند./ 

درجه عرفان و زهد و پاکدامنی و اخلاق عطار در آن حدی است که مولوی خود را در قیاس با وی کوچک و ناچیز دانسته و می سراید: 

هفت شهر عشق را عطار گشت  

ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم  

 

از میان بیش از ۴۰ اثر این شهید میتوان به نمونه های زیر اشاره کرد: 

منطق الطیر  

مختار نامه 

تذکره الاولیا 

مصیبت نامه  

خسرونامه 

لسان الغیب 

اخوان الصفا 

الهی نامه 

اسرارنامه   

 

نمونه ای از اشعار وی : 

 

سوختی جانم چه می‌سازی مرا   بر سر افتادم چه می‌تازی مرا
در رهت افتاده‌ام بر بوی آنک بوک بر گیری و بنوازی مرا
لیک می‌ترسم که هرگز تا ابد بر نخیزم گر بیندازی مرا
بنده‌ی بیچاره گر می‌بایدت آمدم تا چاره‌ای سازی مرا
چون شدم پروانه‌ی شمع رخت همچو شمعی چند بگدازی مرا
گرچه با جان نیست بازی درپذیر همچو پروانه به جانبازی مرا
تو تمامی من نمی‌خواهم وجود وین نمی‌باید به انبازی مرا
سر چو شمعم بازبر یکبارگی تا کی از ننگ سرافرازی مرا
دوش وصلت نیم شب در خواب خوش   کرد هم خلوت به دمسازی مرا
تا که بر هم زد وصالت غمزه‌ای کرد صبح آغاز غمازی مرا
چو ز تو آواز می‌ندهد فرید تا دهی قرب هم آوازی مرا
نظرات 1 + ارسال نظر
قاصدک چهارشنبه 25 فروردین 1389 ساعت 18:28

دست شما درد نکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد