ما مسافران شهر بهار -
در راه زمستان مانده ایم
ما از دیار شب های یخ زده ایم
از سرزمین بادهای سوزان شرق
باد صبح ما را به کویر رانده است
و کویر پای ما را به گون های تنهایی و غربت بسته است.
ما زایش شکوفه ها را ندیده ایم
و صدای دل انگیز بلبلکان را نشنیده ایم .
حتی ستاره های شب از ما فراری اند.
با قصه های تلخ سرنوشتمان هر شب به خواب می رویم
و با آه و ناله های روحمان هر صبح دوباره بیدار نمی شویم.
دوباره تکرار می شویم. !!!
قسمت آخر شعر در واقع روح شعر است
که بسیار زیبا است
خیلی باحال بودحال کردم.واقعا که کارتون درسته خانم
آقای کمالوند همیشه در حال حال باشید موید و پیروز
سلام
ممنون از شعر خوبت
شما دانشجوی حقوق نیستید؟یامن شما با یه خانوم رحیمی دیگه اشتباه گرفتم؟؟؟؟