نگاهم کرد و شد ویران دلم از لحن چشمانش
خداوندا نگه دارم نیاویزم گریبانش
همان حوری که چشمانش پریشان می کند ما را
خدا را کرده آشفته به موهای پریشانش
دلم لرزید و باران شد تمام پیکرم از شرم
خداوندا پناهم ده نیفتم تا به دامانش
شدم زنجیری کامش شدم زندانی عشقش
خداوندا نجاتم ده از این زنجیر و زندانش
زدش آتش به ایمانم از آن لبهای سوزانش
به جرم کفر و الحادش خداوندا مسوزانش
تو می دانی که می سوزم برای لمس آن پیکر
خداوندا مهیا کن ببوسم پشت دستانش
بسیار عالی بود