نمی دانم چه سنگی پیش پا بود
نمی دانم چه راهی پیش رو هست
امیدم را اگر از دست دادم
دلم را گر به عشقی پست دادم
رضا بر آن چه بود و هست دادم
مرا این بس که می دانی
تو بودی باعث و بانی
تو سگ را دوست می داری
وفایش می ستایی
برت را هم برایش می گشایی
و من چون سگ وفا را پیشه کردم
نه حتی لحظه ای اندیشه کردم
سگی را پیشه کردم
ولی همچون سگم از خویش راندی
مرا بد کیش خواندی
من از سگ ها و از سگ کیش بیزارم
و از سگ بیشتر ... از خویش بیزارم
دگر خواهم که همچون گربه ای باشم
که از هرچیز بگریزم
و از سگ نیز بگریزم
که سهم خویش با رندی به دست آرم
و دزدانه به دل عشقت نگه دارم
که عالم ، عالم مهر و وفا نیست
و سهم گربه و سگ جز جفا نیست
آدینه غروب و ما خماریم
بنشسته به خاک چون غباریم
یک قطره زعشق تو چشیدیم
عمری است به ره در انتظاریم