خاتمی؛ توای نشاط ای سرور
ای چکاوک به لب سروده ی هویتم ... ای غرور
ای بهانه ی قشنگ و مهربان نیتم ـ تو بامنی
نازنین تو بهترین ترانه ی نیازمی
شعر عاشقانه ی گدازمی
عاشقانه در پی ات دویده ام
هر زمان ... هرکجا ترا سرک کشیده ام
چون ترا شبی بخواب دیده ام
ای لطافت نسیم
ای ضمانت طلوع آفتاب
ای سخاوت شمیم
آمدی ومن ز :(( نا))گرفتگی رها شدم
از لعاب کهنگی
ازعقوبت شب شکستگی رها شدم
تا شعور وشعر و شورت از افق زبانه زد
ازبرودت شعور بستگی رها شدم
من که لذت خفیف بوی صبح باغ را شنیده ام
در شب سیاه غم
مزه ی چراغ را چشیده ام
همچو شابرک بدور روی تو
سوزشم به گردشم بهانه است
سوزم عاشقانه است
ای زمینه ی شکفتن گیاه عاطفه
ای بت تحمل وتساهل و مسامحه
درحصول مقصدی که شوق تو روانه است
بر لبم ترانه است
قار قار زاغها : کلاغها
هوی هوی بومها
عرعر الاغها
به رنج من بهانه است
این ضرورت وقوع فصلهاست
امتحان نسلهاست
من اگر تو اگر ما اگر
ظلمی از تفکری که بسته است ... دیده ایم
این جفا که در ره حصول حق کشیده ایم
کمترین هزینه ای که میدهد
عاشقی برای دیدن خدا
گرچه سوز سرد برف میزند
الصلوِة الصلوة
همرهان وضو کنید از آب گرم رودها