آن گُر گرفته ای که بر آتش سوار بود
آمد... و قصه ای از آتش نوشت و رفت
اما که بود؟
حرفش چه بود؟
زخمی به پای داشت ، زخمی به سینه ، زخمی به روح
آن پا و سر برهنه به دستش انار بود
حرفی نگفت ، شعری نخواند
لب باز کرد بخواند ... اما صدا نداشت
دستی دراز کرد بخواهد ... بر آسمان
اما دعا نداشت
سر روی خاک گذاشت ...به پرستش
اما خدا نداشت
یاد گذشته کرد
رو سوی قبله کرد
آتش گرفت...دستش انار بود
آن گرگرفته ای که بر آتش سوار بود
آمد - و قصه ای از آتش نوشت و رفت
در زیر قصه اش به دو خط سفید و سبز
امضا نموده بود... نامش بهار بود...