دوستی رادرتو میبینم هنوز
ای نگاهت همچو مروارید ،درشب مهتاب
یا چو شبنم روی برگ خواب
عشق مژگان تو می چینم هنوز
درکلامم حسرتی جاریست
درسکوتم صحبتی باقیست
دست شب خالیست
شب چوچشمان تو غمگینم هنوز
سایه ای ازمرگ
روی پلکم بستری انداخت
روی پلک دیگرم راهم کلبۀ غم ساخت
نیستی جانم ببالینم هنوز
بازشب را ریختم درخویش
دوستت دارم ... همسفر،همکیش
پیرجادوی محبت نیز
می کند صدباره نفرینم هنوز