دلم تاب ریاکاری ندارد
که جانم طاقت خواری ندارد
نمی دانم چرا خو کرده ام من
به یاری که وفاداری ندارد
ازین غصه پر از دردم خدایا
خدا با من مگر کاری ندارد؟
که می سوزد دلم از آتش غم
دلم با من سر یاری ندارد
گر از غم خار می روید به قلبم
نگاهم قصد آزاری ندارد
منال ای دل ز دست او که دنیا
گل زیبای بی خاری ندارد
خانم چهاردولی
سلام
عالی بود
تبریک به خانم چهاردولی
هم وزن زیباتری را انتخاب کرده وهم راحت تر سروده است
شاعرۀ گرانقدر سرکار خانم چهاردولی خوشحالم ازاینکه پیشرفت محسوسی رادر سروده هایتان شاهدم به نظر میآید از حرف اضافۀ
(که ) بیش از از اندازه دراین غزل استفاده نموده اید که دربیت چهارم نمود بیشتری دارد
با آرزوی موفقیت روز افزون