آی قصه گوی شهر ما این طرفا باغ بود حالا
نشسته رو پشت بوما جغد و کلاغ آخه چرا؟
میگی چرا پرنده ها پر کشیدن از این دیار
از گل و بلبل وچنار چیزی نمونده یادگار ؟
دیگه نه باغبونی هس نه سبزه و ستاره ای
وقتی که از خواب پا میشی نمی دونی چی کاره ای؟
مثل مسافری غریب جاده برات نا اشناست
نمیدونی کجا بری سواره یا پیاده ای
دور خودت میچرخی و فر می خوری هی الکی
انگار سرت گیج میره و سوار چرخ و فلکی
این در و اون در میزنی به باغچه ها سر میزنی
دنبال یک بال قشنگ میگردی تا پر بزنی
چه رویای قشنگیه زمستون مهربون بشه
آخ چی میشه یه سال بهار، بهار بی خزون بشه
جغد های شوم و بد صدا کلاغ های بی سر وپا
همه برن از این دیار از این دیار افتخار
سیاهی از دنیا بره زندگی رنگارنگ بشه
دنیای بی کسی هامون یه دنیای قشنگ بشه
چهاردولی
سلام
باورکنید از ذوق نمی دانم چه بگویم
شما به سلامت از مرحله ای دیگر عبور کردید
این ترانه مرا به عاقبت انجمن بسیار امید وار کرد
همچنین به حس خودم که در شعر های شما چیزی
که می دانستم شاعرانه است
و حالا با افتخار می گویم
طبعتان لطیف - ذوقتان مستدام - چشمه ی شعرتان جوشا
شاعـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.ـ ـ ـ ر
لذت بردم
بغیر از یکی دو مورد شعر قشنگی بود سر کار خانم
هماره شاعر زی
سلام ممنون از دوستان به خصوص اقای درودگر
خیلی خیلی خوب و زیبا بود