شاعر بمیر، شعر اعجازی نمی کند
کاری به غیر قافیه بازی نمی کند
از زندگی به قدری شاکیّ و خسته ایم
که مرگ نیز ما را راضی نمی کند
از بس اسیر شکّ و هراسیم، قلبمان
با چاه نیز راز و نیازی نمی کند
دیگر غرور و غیرت مردان ایل هم
مثل گذشته ها یکه تازی نمی کند
هرچند دست های عدالت همیشه هست
اما به ظلم دست درازی نمی کند!
فرقی نمی کند که نتیجه به نفع کیست
نه! قهرمان کسی است که بازی نمی کند.
فرهاد زارع کوهی
باورم نمیشه این شعر از آقای زارع کوهیه ..
من بد می خونم یا شعر واقعا اشکال داره؟!..
چرا ج سوال من و نمی دید...؟
سلام
آخه چی بگم
اشکال از خواندن شمااست رعنا خانم
خب یه بار بخونیدش!
با این همه فناوری نگید نمی تونیدا!
درود بر فرهاد عزیز
فرهاد جان بسه دیگه ازچاه و اینا بیا بیرون؛خیلی قدیمی شده.
بابت وزن کار هم باید بگم چون از اختیار شاعری چن جا استفاده کردی ممکنه موسیقی رو کاهش داده باشه و بعضیا هم فکر کنن کار از لحاظ وزنی مشکل داره.
ممنون شعر خوبت
خب چرا این جوری میگید؟!
یه دفه بگید منظورتون دقیقا از بعضیا منم دیگه!...