انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

فرهنگ در رباط کریم


امروز رییس اداره ی ارشاد شهرستان رباط کریم زنگ زد به آقای بخشداری که اسمشو هم نمی دونم و ازش یه تقاضا کرد که نه هزینه ای داشت نه خطری و نه دردسر و نه زحمتی

آقای شمس از بخشدار خواست سالن اجتماعات این اداره را هفته ای یک جلسه ی دو ساعته به انجمن های ارشاد بدهد 

بخوانید پاسخ این آدم را:

از موقعی که من بخشدار شدم اجازه ندادم هیچ جلسه ای در این سالن برگزار گردد.

----

ای تف به روح فرهنگ و مدیریت.

خاک بر سر جامعه ای که بخشدارش افتخار می کنه یک سالن مجهز رو از کاربرد خارج و به طویله عنکبوت ها تبدیل کرده. و چه افتخاری بیش از این برای نظام مقدسی که ادعای فرهنگش .....



درودگر

اطلاعیه

به اطلاع اعضای محترم انجمن ادبی فردوسی می رساند این انجمن  به زودی با اتکال به توجهات حضرت باریتعالی و همگامی اعضا جلسات هفتگی خود را آغاز می کند. 

اطلاعات کاملتر به زودی منتشر می شود. با تشکر

اطلاعیه

سلام به همه اعضای انجمن 

به اطلاع می رسد انجمن تا اطلاع ثانوی تعطیل می باشد 

جهت اطلاع بیشتر با آقای کمالی ( موسس انجمن09109921356) تماس بگیرید 

بندر

به چشم خورشید نگاه کن

تاریخ را با تمام دلتنگی هایش

ببین!

 غروب همیشه زیبا نیست

آن جا بالای اسکله

کرکس ها دارند چوپی می رقصند

نمی دانم ناف نفت کش ها

چه چیزی را با نفت ها می مکد

که جاشوها و ماهی ها هر روز

اسکلت تر می شوند!

 

همین جمجمه ها

با حلقه حلقه چاه های نفت خیز چشم هاشان

همین فسیل ها و اسکلت ها

شاهدند

بوسه های ما چه عمقی داشت!

آن روزها که هنوز بر صورت بندر

خط آسفالت نیفتاده بود

پاهامان بر ماسه ها  

مهر بوسه می زد

و خورشید دل تنگش را

روی صدف ها پهن می کرد

 

انگار آسمان را با  قیر مومیایی کرده اند

حالا ما با حدقه های خالی از چشم

تندیس فراعنه را تقدیس می کنیم

بندر با همه ی غروب های زیبایش

به توپ بسته شده

آن جا بالای اسکله

مصدق را در هیئت مسیح

به صلابه کشیده اند

توی چشم همین جمجمه و استخوان صلیبی

نگاه کن

کشتی های انگلیسی

دارند با کرکس ها چوپی می رقصند

 

خورشید مثل یک دست مال خونی

بالای عرشه تکان می خورد.


                                                                                                  فرهاد زارع کوهی

تن های دست دوم

به پیراهن های چرکین خانه ی همسایه که باد در جیب هیشان مخفی شده است پناه میبرم.
همسایه ات به کنار
ما همه شکل هم خلق شده ایم
برای گورهایی ککه پندار هایی هستند که واژه ای برایشان نمی توان یافت.
وقتی طلاها در دیگ های آهنی زنگ زده پنهان شده اند
همسایه ات به کنار
پس طلاها برای زنگ زدن خلق شده اند.
تن های دست دوم در بغل های اوراقی افتاده اند در
پاورقی قبرستان
آنطرف تر              کرم ها
موجودات نازنین همیشگی در برابر مرگ حقیر ما
به عدالت فکر میکنند...
همسایه ات به کنار
عدالت اندازه ی دهان کرم ها خلق شده است.
آهن همان طلای بدبختیست که گول هوا را وزنگ زد
و مسخ شد.
زندگی همان قرار داد مرگ است که در کوره راه های


                           رهایی
                                                               فسخ شد. 

 

 

 پیام علی بخشی

فرار

ما زیر پل ها میخوابیم یا
پلها روی
خواب ما افتاده اند؟
سهم خروس در بیداری ما بیشتر است یا خورشید؟

                            شاید پل فقط جاییست که
خورشید از پشتش بیرون بیاید و
خروس من او را ببیند و نعره بزند
وشاید
خورشید گمشده ای دارد که هر روز به ما سر میزند؟
کاش زبان خروس ها لکنت نداشت
و کاش نور خورشید چشم را نمی زد
                                                 
                                        تا برای فرار از آن

به زیر پل ها

                 پناه ببریم. 

 

پیام  علی بخشی

قهرمان

شاعر بمیر، شعر اعجازی نمی کند  

کاری به غیر قافیه بازی نمی کند

از زندگی به قدری شاکیّ و خسته ایم

که مرگ نیز ما را راضی نمی کند

از بس اسیر شکّ و هراسیم، قلبمان

با چاه نیز راز و نیازی نمی کند

دیگر غرور و غیرت مردان ایل هم

مثل گذشته ها یکه تازی نمی کند

هرچند دست های عدالت همیشه هست

اما به ظلم دست درازی نمی کند!

فرقی نمی کند که نتیجه به نفع کیست

نه! قهرمان کسی است که بازی نمی کند. 

فرهاد زارع کوهی

دریا

دریا بجزتو نیست پناهی ، مرا ببر درخویش

بعمق وصل خویش

شکن بموجی سهم ... بت وجودم را

به وهم ودلهره ام ، تو تارو پودم را

تو ای صلابت محض

تو ای کریم بزرگ

تو ای خروش عمیق

تو ای عمیق سترگ

بِکِش مرا در موج  

بزن کمی لبخند 

بکش مرا در بند 

چه آتشین هستم ُ بکن تو خاموشم

ببلع ای زیبا ، به اشتهای تمام

تنم ، غمم ، هوشم

گرسنه هستی تو ، من از خودم سیرم

مرا بُکش درخود ... که تشنه میمیرم !!! 

                                                                  سلیمی

اسمان زشت

)

چه کسی گفته آسمان زیباست؟

ماه فقط یک دمل چرکین است

در میان لک و پیس ستاره ها

 

هرصبح آسمان

پنکک آفتاب را به صورتش می مالد

و رژ شفق را به لبهایش

به دریا نگاه می کند

اما دریا

هر صبح که از خواب پا می شود

مثل جذام دیده ها

پا پس می کشد.



کاما