نرون به چنگ و شعر و تاج و تخت تو
نیاز نیست
چه اشک ها که سوخت زیر پلک ها
کجاست اشکدان تو ؟
که سیل گریه های آنکه در من است
تو را و اشکدان و تاج
و هر که چون تو زیست
به لابلای چرخ دنده های سیل بی مهار گریه له کند
دریغ همره ملامتی ست
برای آنکه زیر پلک ها من
به گریه های شوم دل سپرده است
در عصر تو نزیستن
نرون دریغ بی نهایتی ست
نرون چه گفت
گفت : خنده اش بلب
زمان هر کسی نرون و هر چه
اشکدان
تو زیستی
ولی به جای اشکدان
در آفتابه های دیگران گریستی
تو هیچ چیز نیستی