انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

صدای آشنا

در این غروب بی صدا 

رسد صدایی آشنا 

به خود رها مکن مرا 

مرا مکن زخود جدا 

به چشم خونفشان من 

به روح من روان من 

نگر!  ببین که جان من 

شده چو برف سرد سرد 

دلم پر از فغان و درد 

ببین شکسته نازنین 

ببین دل مرا ببین 

ببین که مرغ جان من 

ازاین قفس چه می پرد 

دل شکسته مرا چه ناشیانه می برد 

بیا کنار من نشین 

مرگ دل مرا ببین 

ببین اسیر قفسم 

دگر نمانده نفسم 

مرا ببر ببر خدا 

چرا شدم زتو جدا ؟ 

در این سکوت بی صدا 

مرا مکن به خود رها

نظرات 3 + ارسال نظر
سلیمی یکشنبه 30 خرداد 1389 ساعت 23:07

شعر زیباییست پیشنهادمیکنم بجای واژه ی (بشین ) از واژه ی ( نشین )استفاده نمایید

مهناز قراگوزلو دوشنبه 31 خرداد 1389 ساعت 21:30

شعر زیبایی بود به خصوص اینکه راجب وصال به خدا بود.چیزی که همه ما ازش غافلیم

ممنونم از نظرتون امیدوارم که با حضور سبزتون محفل ما را مزین نمایید.
محراب کمالی مسوول انجمن ادبی حکیم فردوسی

محراب کمالی پنج‌شنبه 10 تیر 1389 ساعت 18:50 http://aafrk

سرکارخانم چاردولی از سروده شما لذت بردم امیدوارم کهموفق باشید.نقد این اثردرانجمن با حضور دوستان.
محراب کمالی مسوول انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد