ما کار و دکان و پیشه کی سوختهایم؟
کی گفت که شعر و غزل آموختهایم؟
آن کاو که دل و دیده به عشقی سوزاند
گو دیده کنون به لقمهای دوختهایم
پی نوشتها:
۱- با یاد شهدای ۱۷ شهریور (جمعهی سیاه)
۲- به مناسبت طرح هدفمندکردن یارانهها
درفشی
۱۲۵
الو.........
... این بار دل من نیست که آتش گرفته است
این شعله های دل کودک همسایه است
سیب می خواست نبود
کفش می خواست نداشت
......هدفش چه بود؟
- می خواست با پای برهنه از برج آزادی بالا برود
- چه غلطها ؟!!!!
هدف ؟!!!!
.....هدف کودک روبرو !
آتش ......
- الو
۱۲۵
-آقا اشتباه است
اینجا همیشه ۱۱۰ است .
الهی من فدات بشم
الهی قربونت برم
کجا هستی نازنینم
بی تو دارم من می میرم
این همه دوریت به خدا
دل منو خون می کنه
جدایی از تو نازنین
وای منو داغون می کنه
همیشه تو یاد توام
تو نمی دونی گل من
از تو چشام نمی خونی
چه خبره تو دل من؟
حالا دیگه وقتش شده
شعر بگیم بی بهونه
باهم دیگه ما بسازیم
زندگی عاشقونه
درست از همان روزی که با حروف الفبای مادری مان نوشتیم استقلال،آزادی طعم نامیمون اسارت را با تمام وجود چشیدیم و حالا هر چه از آن روز می گذرد من به باورهایم راسخ می شوم و به گفته هایم مومنتر. من ایمان دارم حالا دیگر از آزادی این واژه ی همیشه در قفس فقط فسیل استادیومی صد و بیست هزار نفری بر جای مانده و از آن همه استقلال خواستن تیمی که آزادی برایش هورا می کشد. من بعد هم تنها بهانه ی امیدمان مردانی سبز و سپید و سرخ می شوند تا خاطره این واژه به تاراج رفته را زنده نگه دارند.
امضا : کلاغ
مدتها قبل انجمنی داشتیم بسی سبز تر و پر بارتر و امروز تنها بخش تنک و کم حجم آن را شاهدیم. در آن کلاس ها که استاد منصوریان حق استادی را در آن به اکمال رساندند بسا شاعرانی بودند اهل ذوق و قریحه که هر کدام بنا به دلایلی از مسیر جدا شدند . یکی از این شاعران بسیار خوش قریحه و غزل سرا خانمی بود که در اینجا با نام کلاغ متن خود را امضا کرده است . از ایشان ۴ سالی است خبری در دست نیست . این نوشته وی به یادگار در دست من بود که فارغ از هر نوع دلیل و برهانی برای پاسداشت نام وی و کلاس پرباری که آن روزها داشتیم در اینجا نقل شد.
هرگز بهشت نمی روم ؛
شنیده ام پاییز ندارد...!
--------------------
شاه بیت دیوانت می شدم.
دیدن که نگاه شد ؛
چرک نویسی شدم مچاله...
هرشب شب قدراست اگرقدربدانی
چون ماه به بدراست محاقش نکشانی
این حوضچه آنقدرزلال است که حیف است
غفلت کنی وقطرۀ اشکی نچکانی
پروانه به پروازدهدیکسره آواز
گنگی توکه این نغمه وآوازنخوانی
همت کن وتادیرنگشته سببی ساز
تا خانۀ ی آلودۀ ی دل را بتکانی
فردا پرشادی است اگرزودبجنبی
درچنبرۀی غصۀی دیروز نمانی
اسب تاریک خویش زین کردند
ابلهانی به بوم دل بستند
روسیاهان ازانزوا رستند
فاسقان فاجران بداندیشان
زاهدان سیه دل شیطان
کمرقتل برمیان بستند
صبح صادق زخانه بیرون شد
جای پایش زمان توقف کرد
برقدمهای او زمین لرزید
وزسترگیش مرگ هم ترسید
پابه محراب خون فرودآورد
سربمحراب قتل خودسایید
صبح راسرخی آمدست نوید
تیغ نامردی ازقفابرخاست
فرق سلطان عشق خون بشکافت
فزت ربی ودروصال شتافت
وچه امروزسرد و تاریک است
آه... خورشیدکعبه راکشتند