به تو دستمیسایم و جهان را درمییابم،
به تو میاندیشم
و زمان را لمسمیکنم
معلق و بیانتها
عریان.
میوزم، میبارم، میتابم.
آسمانام
ستارگان و زمین،
و گندمِ عطرآگینی که دانهمیبندد
رقصان
در جانِ سبزِ خویش.
از تو عبورمیکنم
چنان که تُندری از شب.ــ
میدرخشم
و فرومیریزم.
فرید:گلهای کاغذی