انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

شیدای توام

سوز سودای تو را با که بگویم 

                  من معتکف کوی توام تا تو بجویم
چشمم ز تو صد چشمه جوشان  

                          غرقم ز تو از اشک نگویم
از هجر تو چون شمع بسوزم 

                         این آتش عشق است برویم
خاکم به رهت یا که به پایت 

                              تا عطر تنت سیر ببویم
شیدای توام مست و پریشان 

            تا دست از این محبس تن پاک بشویم 

 

 

سروده ارسالی آقای حسین بهارلو که به عنوان شعر مهمان درج گردید. همچنین اقای بهارلو پیشنهاد شما با افتخار پذیرفته است. می توانید روزهای چهارشنبه هر هفته ساعت۳۰/۱۵به نشانی 

رباط کریم خیابان استاد مطهری(جهاد سابق) نرسیده به خیابان موسی بن جعفر مدرسه بزرگمهر تشریف بیاورید.

نظرات 4 + ارسال نظر
کاما یکشنبه 5 دی 1389 ساعت 12:26 http://derowgar.blogsky.com

دوست گرامی سروده شما را خواندم و نکاتی چند را لازم دیدم دوست گرامی و ارجمند شما دارای قریحه و ذوق شاعرانه خوبی هستید اما هنوز در عروض متبحر نیستید بنا بر این وزن را از دست داده اید.
همچنین به دلیل خوانش اشعار بزرگان قدیم ادب پارسی چون حافظ اثر آنها بر شعر شما مشهود است و این باعث شده شعر شما شعر امروز ایران و زبان امروز نباشد. موفق باشید

قاصدک یکشنبه 5 دی 1389 ساعت 23:11 http://www.peymane.blogsky.com

سلام

خیر مقدم
وعرض تشکر به مهمان عزیز مان



حمید دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 18:48

سلام به نظر بنده شعر بزرگان پارسی زبان گذشته حال واینده است

حسین بهارلو(شیدا) سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 15:38

بله متاسفانه وزن و عروض نمی دانم اما به نظر من در تمیز دادن بین شعر نو و شعرقدیم می توان تشبیهی به موسیقی پاپ و سنتی دادُ اگر چه هر موسیقی جایگاه خود را دارد اما موسیقی سنتی ریاضت و صلابتی بس بزرگتر از موسیقی پاپ دارد و می توان گفت موسیقی پاپ همچون شعر نو و موسیقی سنتی همچون شعر قدیم است.البته بنده فقط کلماتی از احساساتم را به روی کاغذ می آورم و هرگز شعر نگفته ام و حقیر تر از آنم که به این کلمات بگویم شعر. دوستدار شما و جمع زیبایتان.

همچو پیری در محبس تن کور کورم
کلبه احزانی ز پیکر من به گورم
چشمه چشمم ز حسرت خشگ گشته
کلبه دل کی گلستان می شود از تو دورم
ظلمتی بی انتها خورشید من برمن بتاب
با تو مهتابی تر از ماه کهکشانی پر زنورم
غم نیست عین جنون جاریست در من
زجه دل سرخی سودای حسرت چیست جورم
بی تو اشکم بی تو شمعی که می سوزم زخود
با تو همرنگ سعادت غرق دریای غرورم
لحظه ها رنگین زتو وحشی وهم درونم
کاش می شد بوسه هایت گرمی دستان پاکت هم سرورم
آرزو دارم پیکرت را تا ابد در بر بگیرم
لحظه ها را با تو گویم با تو شیدا پر زشورم




دوست گرامی از شما خواهشمندیم ما را در نشست های کلاس شعرمان تنها نگذارید- تشریف فرمایی شما موجب امتنان ماست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد