باور کن این زمین دلش از دست ما پر است
تاریخ از صداقت آئینه دلخور است
از روزهای درد فقط خاطرات ماند
از جنگ سرفه های پر از خون برات ماند
هان! از کجای قصه بدی را بلد شدیم
دیروز خوب بوده و امروز بد شدیم
ـ بد! مثل قاتلی که به خون تکیه می کند
دارد زمین به حال بدم گریه می کند...
آن روزها برای همه پشت می شدیم
ما فرق داشتیم ولی مشت می شدیم
نامرد در مقابلمان پست و ریز بود
حق هر کجا که بود بزرگ و عزیز بود
تا این که ذره ذره غباری بلند شد
عزت نشست. خفت و خواری بلند شد
برخی که جنگ بود و نبودند آمدند
آوارسنگ بود و نبودند آمدند
سوگند خورده اند که پابند می شوند
احساس کرده اند خداوند می شوند!
کم رنگ شد چقدر تمامی اصل ها
افتاد بوی تفرقه در بین نسل ها
گاهی تبر زدند به ریشه. اثر نکرد
"کاری که کرد تفرقه با ما تبر نکرد"
هر روز زخم تازه به این اتحاد خورد
پشت تمام معتقدان نیز باد خورد
در راه کسب قدرت هر چیز می دهند
این خاک را به قیمت یک میز می دهند
ارکان پیشرفت زمان را گرفته اند
از ما غرور میهن مان را گرفته اند
تاریخ هم به آینه ها خو نمی کند
این آبروی رفته به ما رو نمی کند
ای آبروی روز مبادای روزگار
منت گذار بر سر ما. آبرو بیار...
از وبلاگ: (شاعرترین حباب) از دوست قدیمی و همشهری رحیم کریمی
گاهی تبر زدند به ریشه ،اثر نکرد کاری که کرد تفرقه باما تبر نکرد بسیار عالی بود
سلام. منت نهادید! قدم رنجه فرمودید!
و از همه مهم تر شرمنده نمودید!
بسیار سپاسگذارم.
به امید تداوم روابط.
ضمنا من تو وبلاگتون زمان ومکان برگذاری جلساتتون رو ندیدم
مرحمت کنید و برام زمان و مکان رو بذارین.
با تشکر فراوان
سلام دوست گرامی
نشست های انجمن روزهای چهارشنبه هر هفته راس ساعت ۳۰/۱۵ در خیابان مطهری( جهاد سابق) نبش خیابان موسی بن جعفر (ع) مدرسه بزرگمهر برگزار می شود.
حضورتان موجب امتنان و شادمانی است.
سلام
شعر زیبایی بود.
دیگه به وب من سر نمی زنید؟
شعر بسیار زیبایی بود واقعاً لذت بردم ممنون
سلام
عالی بود!
هر روز زخم تازه به این اتحاد خورد
پشت تمام معتقدان نیز باد خورد
خیلی قشنگه که آدم حرف دل خودشو از زبان دیگری بشنوه!
آفرین
شعر فوق العاده ای بود
در آرزوی نوشتن به این سبک هستم. . .
به امید رسیدن همه دوستان به آرزوهای خیلی خیلی دور . . .
سلام
افرین بر سلیقه و حسن انتخاب شما
مرا یاد دوران و خاطرات جنگ انداخت
مانا باشید
درود!
آفرین! آفرین! آفرین!
خیلی قشنگ بود
سوگند خورده اند که پابند می شوند
احساس کرده اند خداوند می شوند!
و
از ما غرور میهن مان را گرفته اند
اشکمو در آورد...
زیبا بود.