نگاه خسته و نا امید مجنون
دیگر
آسمان ناز لیلی را
به خلوتگاه نیاز خویش، نمیخواند.
شاید او نیز
حقیقتی ورای حجم عشق را
از پلههای ارتفاع ناکجا آبادی غریب
به نظاره ایستاده است.
نگاه کن!
اگر تابش آفتاب چشمانی تَـر
کوههای یخی ِ زمستانِ درونت را
در اقیانوس آرام و عمیق ِ گذر از خویش
به جریان باد سپرده باشد،
سنگینی ابرهای باردار را
بر پشت پلکهای تجلی یار
و در ژرفای آسمان نگاهش
خواهی دید.
وزنهی عشق
چشم ِ دل عاشق را
ناباورانه
و در خلاف جهت هبوط
با خویش خواهد برد
و پروانهی نیازش را
در آتش ناز معشوق
خواهد سوزاند،
و به ناکجا آبادی ورای حجم بیدلی
خواهد رساند.
درفشی
وچقدر خوشحالم که در خلاف جهت هبوط ... بازگشتی !
سلام
ممنون که سر زدید
من شما رو لینک می کنم
ممنون می شم شما هم مارو لینک کنید
دوست عزیزم سلام
متاسفانه شما آدرس وبلاگ را در کامنت خود ذکر نکرده اید
خواهشمندیم آدرس را بنویسید تا نسبت به لینک کردن شما اقدام شود.