و نیت می کند قطره ؛
به قصد قربت دریا
ولا حول ولا قوه
مگر در دست بی همتای بی همتا
خدای من
خدای قطره و دریا ؛
و قطره می چکد آرام
چنانکه در زمستان
در حصار برف و یخبندان
درون غار تاریک خودش
در خوب و در رویا
فراوان دیده بود این
صحنه زیبا .
به تیر گرمی از گرمای خورشید
به ماه تیر و در گرمای تابستان
زپا افتاده اندر خون و آب خویش
غلتان .
زشرم کرده هایش آب می گردد
به زیر نور روز غار
غول ظلمت شب - غول یخبندان
و قطره شادمان ؛ خندان
به زحمت می کند ( کندن = جدا کردن) خود را
ز دندا های آویزان و وحشتناک
دیو غار { شب}
صدای چک چک آزادی از هر گوشه ای پژواک می گردد.
و قطره شادمان ؛ خندان
به همراه برادرها و خو اهر های همزادش
درون چاله ای آرام می گیرد .
صدای شور و آزادی
درون چاله غوغایی بپا کرده
و قطره گاهگاهی
به شوق دیدن دریا
سرش را از درون برکه بیرون کرده ؛
گاهی می پرد بالا
به دست هم
به پای هم
به دوش هم
لبالب می شود برکه
و لبریز از صدای شوق آزادی .
مروری می کند رویای آزادی خودر را قطره
پس آنگاه
به سمت قبله ی خورشید
دوباره زیر لب یک نیتی از نو
خودش را از خودش بودن رها کرده
به دوش رود می افتد.
قاصدک
شعر بسیار زیبایی خواندم قاصدک بجز توضیح کندن و یکی دو مورد خروج از وزن همه چیز عالی بود
شاعر بمان
عالی بود
و خورشید همزمان بر دو قطب نا امید نتابید (فروغ)
سلام بزرگواران
زیبا و با حال بود
کم پیدایید