ترانۀ دلم
تو رفته ای به سرزمین آفتاب
بسوی شرق دور
بسوی شرق ناب
منِ اسیر هم
درون پوست حباب
به پوست خودش
ترانه های تازه نقش میزند
تو رفته ای درون یک حجاب
حجاب آفتاب
که چشمهای من از آسمان
به چشمه های اشک -- نقب دیگری به فرش میزند
بیا به چشم من اگر شده به خواب
بیا از آسمان به ذهن من بتاب
که شعله های آسمانیت
به سقف خانۀ دلم بنفش میزند
بیا به من بتاب
اگر شده به خواب
شبیه یک نسیم
شبیه یک سراب
که چشمهای من
به اشک راه دیگری به عرش میزند
پریشان
سلامی گرم
شعر خیلی قشنگی بود ومن ازش لذت بردم با تشکر