انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

گرگ باران دیده

بازهم توفان مرا بر بالهایش برد،برد  

 

آرزوهایم کجاست؟ 

قصه ها و نقل ها و گفتگوهایم کجاست؟ 

 من دلم رنجیده است   

بارها گریانده و خندانده و خندیده است 

بارها گرییده است 

سالها و ماهها و روزها 

با سرود خویش تنها بوده است 

بارها و بارها ، با یارها 

مست و خوش رو سوی صحرا بوده است 

هم در آغوش نسیم 

هم در آغوش غروب 

هم کنار نازنین بانوی دریا بوده است. 

گاه با رویای خوش خوابیده است 

گاه از کابوس خود ترسیده است 

زیر و بم ها از زمان بشنیده است 

الغرض یک گرگ باران دیده است  

 

این دل اما سال هایی هست،نیست  

در سرش حال و هوایی هست،نیست 

خنده ی آتشفشانش گم شده 

شعر در دست و زبانش گم شده 

اشک هم از دیدگانش گم شده
 

چندگاهی هست دل افسرده است 

این گیاه دستچین پژمرده است  

باز باید آتشی افروختن 

این ملالت را به آتش سوختن  

شور عشقی داشتن، دل باختن 

قصرامّیدی بباید ساختن 

دیده بر فردا و فردا دوختن