انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

بهار نوروز گل شراب زن ( غزلی از فریدون توللی)*

سر این سبزه چه نغز است -  گل روی تو دیدن 

به کنار تو نشستن - ز قفای تو دویدن 

عرق آلود گریزت -  پس هر صخره گرفتن 

سر زلف تو گشادن-  لب گرم تو مکیدن 

سر دست تو به دست - از سر آن جوی خروشان 

خوش و خندان به سبکبالی پروانه پریدن 

به تکاپوی نشاط -  از دل آن دشت گل آرا 

سر هر سنبله کندن - بن هر ساق مزیدن 

تک آن دره فروماندن و در سایه نشستن 

تب آن بوسه فرو کشتن و از سایه رمیدن 

 پی افکندن اندام تو در موج بلورین 

 به دو صد حیله تو را تا سر آن چشمه کشیدن 

  چو ترا جامه چسبنده نمودار تن آمد 

به تراش تن شاداب تو آن جامه دریدن 

به تو پیوستن و آن شور گنه در تو فشاندن 

ز تو بگسستن و آن سوز نگه بر تو تنیدن 

تن گلبوی تو بر سینه فشردن-  به غنودن** 

سر چون گوی تو بر سینه گرفتن به خمیدن** 

همه چون باغ هوس در بر ناز تو شکفتن 

همه با داغ نفس بر گل روی تو دمیدن 

به خرام خوش آن ساقه نیلوفر وحشی 

به سراپای تو با دامن پر غنچه خزیدن 

ز بلور تنت آن گرمی جان پرور خون را  

به سر انگشت عطشناک نوازنده چشیدن 

به گریبان تو لغزیدن و در سینه فتادن  

ز گلوگاه تو بوسیدن و بر شانه رسیدن 

بر آن بید نگونساره به راه تو نشستن 

سر آن جوی خروشنده کنار تو لمیدن 

زرخت خنده زنان بوسه دزدانه ربودن 

زلبت باده کشان نغمه مستانه شنیدن 

به تمنای دل ای درد تو بر جان فریدون  

لب پرنوش تو خستن گل آغوش تو چیدن 

 

 

مجموعه شعر(( شگرف)) 

سازمان انتشارات جاویدان  

چاپ اول بهار ۱۳۷۰ 

 

 

*فریدون توللی از شعرای معاصر متول سال ۱۲۹۸ در شیراز بود که در سرودن شعر به شیوه قدما  نیمایی و طنز متبحر بود . 

از جمله آثار وی رها نافه پویه التفاصیل گاروان و شگرف است. 

فریدون از جمله ملی گرایان طرفدار مصدق بود که بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ علیه دولت مصدق کنج انزوا گزید و اشعاری که در این دوره سرود بیشتر تغزل شد که بسیار لطیف و زیبا و دل انگیز هستند. 

وی بعد ها به مخالفان شعر نیمایی پیوست و در این مسیر می توان او را در زمان خودش بیرقدار مخالفت با اسلوب نیما دانست. 

خود فریدون به شدت معتقد به حفظ ساختار بیتی شعر است و معتقد است شکست ساخت کلاسیک شعر غیر قابل قبول است. 

وی با آن که نیما را بت شکنی جسور می داند که بت های کهنسال بتکده ای دیرین را بر خا می ریزد معتقد است نیما بعد از این تخریب خوانندگان و شعرای پارسی وی را در بهتی عظیم فرو برده است  

فریدون ادامه می دهد نمونه ای شعری نیما را از آن جهت که به کلامی سست و ابیاتی معلول و پیوندی خارج از دستور زبان سروده شده بود شایسته آن نمی دانستم که در بر افراشتن کاخ رفیع شعر امروز (( طرح تجدید بنا قرار گیرد)). 

شما را به خوانده کامل سر آغاز مجموعه شگرف به قلم فریدون توللی جهت آشنایی با نظرات وی دعوت می نمایم. 

 

 ** به هنگام غنودن (خوابیدن و دراز کشیدن  ) و به هنگام خم شدن

 

 

درودگر

نادرپور و شعر انگور

نادر نادرپور۱۶ خردادماه سال ۱۳۰۸ در تهران چشم به گیتی گشود 

وی به زبان های فرانسه و ایتالیایی چیره بود و با فرهنگ و هنر آنها نیز آشنا بود. 

نادرپور یادگارهای نوشتاری فراوانی در بر گرداندن نوشتارهای بیگانه به پارسی دارد. سروده های سراسر هنرمندانه و بسیار شیوای وی نیز چاپ و پخش شده است که نمونه های زیر از آنهاست 

۱- چشم ها و دست ها چاپ ۱۳۳۳ از بنگاه مطبوعاتی صفی علیشاه 

۲- دختر جام چاپ ۱۳۳۴ از کانون انتشارات نیل 

۳- سرمه خورشید خرداد ۱۳۳۹ 

۴- شعر انگور ۱۳۳۴ از کانون انتشارات نیل 

۵- گیاه و سنگ  

۶- از اسمان تا ریسمان و ... 

نادرپور باور دارد ؛؛ سه شرط می بایستی فراهم آید تا شعری ((مردم گیر)) شود 

۱- داشتن مضمونی بلند و قوی که مثل مشتی از خروار نمونه فرهنگ ایرانی به شمار آید 

۲- داشتن قالبی شکیل و استوار که ضابطه های دقیق صوتی ـ نقش بستنش را در اذهان آسان کند 

۳- داشتن لطف و احساس شعری تا بر دل شنونده بنشیند و بر نیروی عاطفی او تاثیر گذارد؛؛  

باهم یکی از سروده های وی را می خوانیم: 

 

 در هرچه هست و نیست 

 

در مرگ عاشقانه ی نیلوفران صبح 

در رقص صوفیانه ی اشباح و سایه ها 

در گریه های سرخ شفق بر غروب 

در کوهپایه ها 

در زیر لاجورد غم انگیز آسمان 

در چهره ی زمان 

در چشمه سار گرم و کف آلود آفتاب 

در قطره های آب 

در سایه های بیشه انبوه دوردست 

در آبشار مست 

در آفتاب گرم و گدازان ریگزار 

در پرده ی غبار 

در گیسوان نرم و پریشان بادها 

در بامدادها 

در سرزمین گمشده ای بی نام  و نشان  

در مرز و بوم دور و پری وار یادها 

در نوشخند روز 

در زهر خند جام 

در خالهای سرخ و کبود ستارگان 

در موج پرنیان 

در چهره سراب 

در اشک ها که می چکد از چشم آسمان 

در خنجر شهاب 

در خط سبز موج 

در دیده ی  حباب  

در عطر زلف او  

در بوسه ای که می شکند بر لبان من 

در خنده ای که می شکفد بر لبان او 

در هرچه هست و نیست 

در هرچه بود و هست 

در شعله ی شراب  

در گریه های مست 

در هر کجا که می گذرد سایه ی حیات 

سر مست و پر نشاط 

آن پیک ناشناخته می خواندم به گوش 

خاموش و پر خروش : 

کانجا که مرد می سترد نام سر نوشت 

وانجا که کار می شکند پشت بندگی 

رو کن به سوی عشق 

رو کن به سوی چهره خندان زندگی  

 تهران ۱۴/۰۲/۱۳۳۱

یک رباعی از م. امید

گر زرٌی و گر سیم زراندودی باش

گر بهری و گر نهری و گر رودی باش

در این قفس شوم ـ چه طاووس چه بوم

چون ره ابدی است هر کجا بودی باش

درباره ارژنگ کتاب مانی بزرگ

کتاب ارژنگ


«ارژنگ» (به ایرانی میانه: Ardahang) عنوان یکی از کتاب‌های غیرمذهبی مانی است. این اثر، دفتری از نقاشی‌ها و پیکرنگاری‌های رنگی برای ارائه‌ی شرحی مصور از جنبه‌های بسیار مهم آموزه‌های ثنوی (dualistic) مانوی بود. ارژنگ احتمالاً ذیل و ضمیمه‌ای - اما یقیناً جداگانه - را بر کتاب «انجیل زنده/ انجیل بزرگ»، یکی از آثار مذهبی مانوی‌، تشکیل می‌داد.

از این اثر همراه با دیگر کتاب‌های نوشته‌ی مانی، در متون پارتی یاد شده است. ارژنگ در نوشته‌های قبطی مانوی، Eikon خوانده شده و از تصویر (eikon) مانی که در جشن بما (Bema) بر تختی پیشاروی جماعت مؤمنان قرار داده می‌شد، مشخص و متمایز گردیده است.

به این کتاب، همچنین با عنوان دربردارنده‌ی تصاویری از داوری نهایی آخرت، اشاره گردیده است. در نوشته‌ای چینی، "چکیده‌ی آموزه‌ها و شیوه‌های تعلیم مانی، بودای روشنی"، «Men-ho-i بزرگ» خوانده شده (براساس پیش‌نهاد امیل بنونیست، از صفت bungahig* و آن هم از bungah پارتی به معنای "بنیان، شالوده" برگرفته شده) که به صورت «نقاشی دو اصل بزرگ» ترجمه و تفسیر گردیده است و ظاهراً اشاره به کتاب ارژنگ دارد.

برای ریشه‌شناسی واژه‌ی پارتی Ardahang (= ارژنگ)، شدر (H. H. Schaeder) واژه‌ی پارسی باستان arta-thanha* (ارته-ثنه) به معنای "پیام راستی" را پیش‌نهاد کرده که با «بُشر الحق» عربی ذکر شده در کتاب «فهرست» ابن ندیم، مطابق و مترادف است. اما راه حلی که عموماً پذیرفته باشد، هنوز یافته نشده است (این واژه شاید به معنای "نقاشی" باشد، اگر hang- را برگرفته از ریشه‌ی ایرانی کهن -thang به معنای "نقاشی کردن" بدانیم). در ادبیات فارسی نو، این واژه به چندین شکل کمابیش تحریف شده باقی مانده است: ارژنگ، ارتنگ، ارجنگ، ارسنگ، ارهنگ، ارغنگ، تنگ، چنگ.  

خود نگاره‌های این کتاب گم شده‌اند اما پاره‌ای از تفسیرهای پارتی اردهنگ (Ardahang) شناسایی گردیده است.

جالب آن که در روایات تاریخی متأخر اسلامی، از مانی، مشخصاً و اختصاصاً به عنوان بنیان‌گذار یک دین یا یک شخصیت بزرگ دینی یاد نشده، اما از وی به طور ممتاز و برجسته‌ای، به عنوان یک هنرمند سخن رفته است.  

در تصویر ارائه شده از مانی در این روایات، انگاره‌ی مانی نقاش چیره و غالب است. 

 البته این گونه روایات به لحاظ تاریخی، تا اندازه‌ای مبتنی بر گرایش و علاقه‌ی مشهور مانویان به نشر کتاب، نوشتار و نگاره‌ها، اما به ویژه مبتنی است بر خود کتاب اردهنگ مانی - که تصور نقاش بودن مانی را القا کرده است.

برپایه‌ی داده‌های متون تاریخی ایرانی، اردهنگ اثر استثنایی و فوق‌العاده‌ای بود و با مهارت و استادی بی‌نظیر، و صورت‌ها و کیفیات شگرفی ترتیب داده شده بود. 

 گفته شده است که نسخه‌ای از کتاب ارژنگ در اواخر سده‌ی یازدهم میلادی در غزنه، هنوز موجود بوده است ("بیان الادیان" ابوالمعالی، 1092 م.؛ میرخواند، سده‌ی 15/ 16م.).  

در شاهکار فردوسی و در حماسه‌ی داستانی فخرالدین اسعد گرگانی، «ویس و رامین» (سده‌ی 11م.)، مانی - خالق ارژنگ - نقاشی بزرگ از چین توصیف شده است (شاهنامه، ed. J. Mohl, V, pp. 472-75؛ ویس و رامین، ویراسته‌ی م. محجوب، تهران، 1959، ص 32، 287).  

این شهرت و معروفیت آن گونه بود که «مانی» اصطلاحی شد برای خطاب به هر نقاش پرآوازه و برخوردار از توانایی‌های استثنایی هنری (1).

 منبع :  


داریوش کیانی

(1) J. P. Asmussen, "Arzhang": Encyclopaedia Iranica, vol. 2, 1987, pp. 689-690 

 

 

تصویری از مانی 

 

قطعه ای مانده از ارژنگ

قصه لوبیای سحر آمیز

قصه ی لوبیای سحرآمیز  

 

                             قصه ی عشق من فسانه ی توست   

ای نهان در ورای ابر سیاه 

 

مهربان در نمای جلوه ی ماه 

 دانه ی عشق تو بخاک دلم  

 

                              کشتم و درنگاه تو رویید  

  

من بجادوی تو کشیدم قد 

 

                          تا مشامم ترا ... ترا بویید  

 

 

چون زابر سیاه بگذشتم 

 

 دیدم آنکس که دل به او بستم  

 

 غول زشتیست درخرابه ی مرگ  

                        دیو مستیست بس مهیب و پلید      

  

        پریشان  1/1/89

التماس به خدا

ـــ  مطلبی توسط فردی به نام مسلم و به آدرس ذیل برای ما ارسال شده بود  که نتوانستم در قبال آن پاسخی ننویسم بنا بر این  اول مطلب ارسالی و سپس جوابیه را می خوانید . از این که جوابیه را عمومی ساختم پوزش می خواهم  

 

؛؛ تسلیم مطلق

بفرمان حضرت حق سبحان م الله آقا ابراهیم میرزایی

تنها راه نجات آدمیان است ؛؛   WWW.NAZARATEMARDOMI.COM


خداوندا تو را قسم به تمامی انچه هستی و ما نمی دانیم چیستی ات را -  ما را و نوع بشر را آنقدر به خود وا مگذار که چنین بلاهتی دچار شویم و که نوعی از خود را بستاییم و آنانی را که ذره ای لیاقتش را ندارند و اصلا هیچ نیستند را به درجه الوهیت برسانیم.  

آه ای خدایی که ذاتش نامتناهی است و لایزال که هر  عقلی از درک آن عاجز است - خدایی که از هیچ نطفه ای نیست و هیچ پدید آورنده ای ندارد - خدایی که از هر بدی و خبث و شر و آلایشی بری است ما را چنان رحمت کن و به چنان اندیشه ای راهنمون ساز که هرگز از کفر و بی خدایی پست تر نشویم .  

خداوندا افریدگارا اگر نه آنچنان که تورا باید شناخته ام از تو می خواهم اگر مرا به سوی خودت رهنون نیستی لااقل از کسانی قرار دهی که به تو شرک می ورزند نه کسانی که کثافتی بو گندو را که اولش نطفه و آخرش لاشه است را به جای تو بر می گزینند و به ستایشت بر می خیزند.  

خدایا مرا ببخش که چنین جسارت کرده و رو به تو از تو می خواهم  که تو بر تر از خواست منی .    

اما چه کنم که می بینم و درد می کشم از حماقت هایی در جهانی به اصطلاح مدرن و دانشمند که به نام تو _ به جای تو و یا به دروغ جایگاه تو انجام می گیرد. 

آفریدگارا  خجالت می کشم نام خود را انسان بنهم وقتی می بینم چنین افرادی خود را انسان می نامنددر حالی که انسان به عقل زنده است و بی علم و عقل گوسفند هم نیست .  

خدایا در گناهانم بیفکن - در لجن زار فسادم غوطه ور ساز اما هرگز امر خودت را بر من مشتبه مساز.

اشکارا

؛؛دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را ؛؛   حافظ شیرین سخن شیرازی

بازم که گشنه موندیم یا ایهالسکارا 

ده روزه عمرمونو نوکر شدیم و چاکر 

خوردید حق ما را اینجور آشکارا 

کشتی کجا شکسته ما خاک بر سرانیم 

کشتی مشتی نداریم پنهان و آشکارا 

در جمع ما اسیران جغدی ترانه می خوند 

اونم که کشتن امشب با ضرب سنگ خارا 

هی صاحبای نعمت کور و کرید و ابله 

می رین که حاجی باشین دیدن گشنه ها را ؟؟ 

؛؛آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است؛؛           حافظ

اول برس به مظلوم بعدش ببین خدا را 

 

 

{درودگر}

مقبول ترین بهانه

عمری است که هو اثر ندارد  

مستیم و سبو اثر ندارد 

دزدانه زچشم عشق رفتیم 

عمری است که او خبر ندارد 

 

 

 

 

 

دست تو به پای جام باشد 

تا مستی تو مدام باشد 

سهم من از این دو روز مستی 

ای عشق بگو کدام باشد 

 

 

 سرسبز ترین جوانه عشق است 

جاوید ترین ترانه عشق است 

هشدار بهشت می فروشند! 

مقبول ترین بهانه عشق است    

             

 

                           {قاصدک}

چهارپاره ای از مولوی

چهارپاره قالبی از شعر است که در دوران معاصر ساخته و متداول شده است و شعرای معاصر بسیار از آن بهره جسته و شعرهای فراوانی نیز در ان سروده اند . این قالب شعری قبل از این ۵۰-۶۰ سال اخیر وجود نداشته است . از شعرای معاصر می توان به رهی معیری - قیصر امین پور حمیدی شیرازی و نادر پور اشاره کرد که در این قالب خودی ازموده اند . 

اما مولوی نیز در دیوان شمس خود دست به طبع آزمایی زده و از این قالب سود برده است . اگر چه در انتهای شعر مزبور یک تک بیت اورده که شعر را مخل و بی قالب ساخته است اما با چشم پوشی از بیت آخر این شعر  که در ذیل می آوریم چهارپاره است. 

*چهارپاره شعری است که دوبیتی های به هم پیوسته آن را تشکیل می دهند و دارای ابیاتی مانند دوبیتی و رباعی است که مقفی هستند در برخی از این نوع شعر فقط ابیات زوج  و در  برخی نیز ابیات زوج باهم  وابیات فرد نیز باهم مصرع هستند. گفتنی است اساتید هنوز درخصوص هم قافیه بودن مصرع اول با بیت های زوج ۲ و ۴ اختلاف نظر دارند و معتقدند در صورتی که مصرع اول با مصرع های ۲ و ۴ هم قافیه شود این شعر دیگر چهارپاره نیست/. 

 

من سر نخورم که سر گرانست 

پاچه نخورم که استخوانست 

بریان نخورم که هم زیانست 

من نور خورم که قوت جانست 

 

من سر نخواهم که با کلاهند 

من زر نخواهم که بازخواهند 

من خر نخواهم که بند کاهند 

من کبک خورم که صید شاهند 

 

بالا نپرم نه لک لکم من 

کس را نگزم که نی سگم من 

لنگی نکنم که بدتَکَم من 

که عاشق روی اَیبَکَم من 

 

ترشی نکنم نه سرکه ام من 

پر نم نشوم نه برکه ام من  

سرکش نشوم نه عکّه ام من 

قانع بزیم که مکه ام من 

 

دستار مرا گرو نهادی 

یک کوزه ـ مثلثم ندادی 

انصاف بده عوان نژادی 

ما را کم نیست هیچ شادی 

  

سالار دهیّ و خواجه ده 

وان باده که گفته ای به من ده 

ور دفع دهی تو و برون جِه 

در .... زنان خویشتن نه 

 

من عشق خورم که خوشگوار است 

ذوق دهنست و نشو ِ جانست 

خوردم  ز ثرید و پاچه یک چند   (( مصرع نا مقفی))  

از پاچه سر مرا زیانست  

 

زین پس سر پاچه نیست مارا 

ما را و کسی که اهل خوانست  (( تک بیت انتهایی که توضیح داده شد))

 

 

{درودگر}