انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

مقدس

مظهر عشق
هر که
و هر چه، باشد
مقدس است و پرستیدنی
اگر چه
رنج و تالم بسیار
به روح تو
هدیه می‌دهد...
دل از وصل
در این خراب
برکن
تا
آباد شوی
 

 

احمد درفشی

دریای عشق

تو هم ما را به حال خود رها کن 

و همچون دیگران باش 

تو هم توفان به پا کن 

تو هم نامهربان باش ...

 

دگر در باغ توفان دیده هرچند 

                                     که صدها شاخه بشکست 

و زیر شاخه ها هر چند 

                                     هزاران برگ بنشست 

                                                     مگر شاخی نرویید؟ 

                                                     مگر برگی نرویید؟ 

تو هم ترک وفا کن 

تو هم توفان به پا کن 

                                  که من توفان فراوان دیده ام 

                                  بی مهری از یاران فراوان دیده ام 

بر گونه لم یزرعم 

                                باران فراوان دیده ام 

ای جان  

                               اگر دریای عشقت را منم چون ناخدایی لنج بشکسته 

                               پس اینک ساکن دریای غم هستم 

                                                                          اگر توفان تو باشی 

و شاید چون افق در مغرب دریا 

                              که هر خورشید خون آلود در آغوش می گیرم 

                              و هر موجی که سیلی خورده از توفان 

                              نوازش می کنم ـ آرام سر بر دوش می گیرم 

                              ولی خورشید هم سرد است با من 

                              و هر موج نوازش دیده سیلی می نوازد سخت ... 

                                                           بر گوشم 

و حالا باز می آید به سر هوشم 

و می بینم که خالی مانده آغوشم 

نه در خوابم نه بی هوشم 

و بی انجام می  کوشم 

                            شود عشقت فراموشم  

 

پریشان

از غزل های نگفتم

دیو باد دوباره هو هو می کنه  

سرشو از شاخه ها تو می کنه 

می کشه دس رو سر درخت پیر 

می پیچه دور تنش بو می کنه  

 

جلو چشمای غزلخون درخت

  برگا رو یکی یکی می کنه باد  

     وختی شلاق می زنه تو صورتش 

    نمی خواد صدای هیشکی دربیاد 

  

می ره و یه بوسه از خاک می گیره 

تنشو با تن خاک -  پاک می کنه

تو پرش یه مشتی از خاک میاره 

تک درختو زیر خاک - خاک می کنه  

 

            هر چی هس دورو برش ور می داره 

       می پیچه دور خودش قد می کشه 

       میشه غول ـ‌ غول چراغ قصه ها 

 تا پیش ابرا خجالت  نکشه  

 

آسمون تیره و تاره 

دل ابرا بی قراره  

از صدای دل خورشید 

هیچکسی خبر نداره

 

 

دست به ابرا می زنه 

    اونارو باز پیش می کشه 

 می زنه یه رعد و برق 

درختو آتیش می کشه 

 

 

همصدا غزل بخون 

ترانه بارون نداره 

تن این درخت پیر 

والّا دیگه جون نداره 

  

  

از غزل های نگفتم  

داره بارون می چکه 

    از برگای سوخته ی من 

     رو پاهام خون  می چکه  

 

از هجوم برف و باد 

درخت پیر داد می زنه 

توی جنگل دوباره  

خدا رو فریاد می زنه  

 

       همصدا غصه نخور 

        سکوت من داد منه 

         درد دل ها ی تو 

        توی ترانه فریاد منه  

 

همصدای من دوباره  

تو دلش تیر می کشه 

ریشه هاش درون خاک 

صدای زنجیر می کشه  

 

قاصدک

فردا بناس ببینمت

خوشحال تر از این نمیشم  - فردا بناس ببینمت 

با کلی ترس و دلهره -  از تو گلا بچینمت 

یه چیز می گم نخندیا؟گلم گل محمدی 

تموم عشقم نفسم  - به قلب من خوش اومدی 

وای که چقد تنگه دلم برای دیدن چشات 

واسّه بازم بوسیدنت واسه تموم خوبیات 

امید من داری میای نمیدونم چیکا ر کنم 

به احترام تو باید از تو غما فرار کنم 

بیا به احترام عشق یه یاعلی بگیم و بعد 

دعواها رو تموم کنیم با هم بمونیم تا ابد 

 

خانم مالکی

عروض ( وزن شعر) بخوانیم ـ قسمت اول

                                        به نام خداوند جان و خرد  

... در هردوره از زمان که صحبت از شعر به میان می آید بی گمان ذهن به  

 سمت وزن نیز متوجه می شود . شعر و وزن ملازم یک دیگرند . می توان  

 گفت وزن یکی از مهم ترین علایم سخن موزون است که باعث جلب نظر 

 

 خواننده می شود .(درآثار قدما معنی ومضمون در کنار خیال وزن را به 

 مفهوم دقیقش می ساخته است[1]) .  

 

همواره وزن در جوار خیال در شعر مورد توجه بوده است . درعالم نقد این  

 

هرسه هنوزهم عمده معیارهای نقد شعر به حساب می آیند . سخن از وزن  

 

شعردر بیشتر زبان ها بوده وهست ، وزن درزبان های ژرمنی ، یونان باستان   

 

اروپایی ، آریایی ، سنسکریت و همین طور زبان های ایران از باستان تا امروز حایزاهمیت بوده است[2]

 وقتی که به آثار قدما که بعد از ورود اسلام به دست ما رسیده است ، نظری 

 

 می اندازیم متوجه می شویم که شعرازابتدای پیدایش تا به حالا دارای یک سری 

 

 قوانین خاص مربوط به وزن بوده است . در المسالک والممالک ، ابن خردادبه 

 

(تألیف 230 ه ق) یکی از قدیمی ترین نمونه های شعرموزون را به بهرام گور

 

وابن طرفان نسبت داده اند . این درحالی است که تقریباً همزمان خلیل بن احمد 

 

 فراهیدی ازدی ( 175 ه ق) ازعلمای عرب پایه گذارعروض در شعر است . 

 

  البته مدت زمان زیادی از پیدایش وزن توسط فراهیدی نگذشته بود که این  

 

کتاب به شعرفارسی نیز راه پیدا کرد که این خود نمایانگراین است که عروض  

 

فارسی برگرفته ازعروض عرب است . در هر صورت باید گفت عروض  

 

فارسی با این قاعده و قوانین برگرفته از عروض عربی است وتلاش ایرانیان  

 

درتکمله عروض فارسی ، خود بسیارحایزاهمیت است[3] .

 

 شمس الدین محمد قیس رازی ازنخستین کسانی است که قوانین عروض را  

 

درکتاب خویش تدوین کرده است ، این کتاب شامل سه فن است : علم نقداشعر   

 

علم توانی ، علم عروضی .

 

   ازآن به بعد هر کسی کتابی در عروض نوشته بی گمان به المعجم رازی نظر  

 

 داشته و آن را یک بارمطالعه کرده است . جالب است بدانید که این کتاب  

 

درباب ششم به موسیقی لفظ معنوی انواع ادبی نیزپرداخته است . پس می بینیم  

 

که فقط درموردعروض نیست و کتابی کامل است درباب شعر . با این تفاسیر  

 

بی گمان می توان فهمید که هیچ کتابی بعدازورود اسلام به فارسی در  

 

روزگارسامانی تا به حال به اندازه معجم جامعیت و ماثعت ندارد .

 

 البته می توان در مورد معیار الاشعارخواجه استثنا قایل شد و گفت که آن نیز  

 

یکی ازبهترین آثار است . معیارالاشعار دردو فن نوشته شده است : 1 – قافیه  

  

2 – علم عروض . البته هستند آثاری که دراین باب به رشته تحریر درآمده اند از

 

جمله : عروض جامی ، عروض سیفی ، قافیه جامی و....

 

فرهنگ آنندراج نیز مطالب جالبی درمورد عروض دارد که خود رساله ای گویا 

 

وجامع است درباب عروض . البته در باب تآلیفات معاصرین کتاب های  

 

موسیقی شعر دکترشفیعی کدکنی ، وزن شعردکترپرویزناتل خانلری ، عروض  

 

حمیدی وفرهنگ موسیقی شعردکترمحسن ذوالفقاری . درمورد کتاب موسیقی  

 

شعرمی توان گفت که این کتاب یک باب انتقادی درمورد موسیقی شعرگشوده  

 

وهرگز به سبک وسیاق کتاب های عروض پیشینیان تقریرنگشته است . موسیقی

 

شعر دامنه پهناوری دارد گویا نخستین عاملی که مایه رستاخیزکلمه ها در زبان  

 

شده و انسان ابتدایی را به شگفتی وا داشته است همین کاربرد موسیقی در نظام واژه ها بوده است [4].  

 

 موسیقی شعر عوامل متعدد و قابل بحث وتحلیلی دارد که عبارتند از : وزن ،  

 

قافیه ، جناس و ردیف . که در اینجا تعریفی سنتی و پایه را از عروض به سیاق گذشتگان برای شما می آورم ... . 

 برای مطالعه بقیه مقاله به ادامه مطلب رجوع نمایید.



[1]  . دکتر محسن ذوالفقاری ، فرهنگ موسیقی شعر ،چاپ اول ، زمستان 80، ص12 .

[2] . پرویز خانلری ، وزن شعر فارسی ، انتشارات توس ، تهران ، چاپ دوم ،1367، ص29 .

[3] . همان مأخذ ، ص56 .

[4]  . دکترمحمدرضا شفیعی کدکنی ،موسیقی شعر ، چاپ پنجم ، سال1376 ، ص 8 . 

 

مهراب کمالی(خرد)

ادامه مطلب ...

در ژرفای سکوت و تاریکی شب

شبها که به خواب فرو می رویم زندگی هنوز در جریان است و برجها که ساکت و بی سر و صدا بلندتر می شوند تا دیگر ستاره ای برای دیدن نمایند و عمرهای انسان ها کوتاه تر می شود تا شبهای کمتری در سکوت با ستاره ها حرف بزنند . 

دخترکی در گوشه ای ـ زیر این آسمان با شوق وعده خرید عروسک به خواب رفته و پدر که به ستاره ها می نگرد و تصمیم گرفته تا مسافت بسیار طولانی تا سر کارش را از فردا پیاده طی کند تا با پس انداز پول کرایه ماشین از لابه لای هزینه های زندگی برای دخترش عروسکی بخرد. 

گوشه ای دیگر از آسمان این شب ها مردی با زحمت از تراس خانه اش و لابه لای برجها به بالا سر میکشد تا شاید لذت دیدن ستاره ای را بچشد و شاید قدری از هیاهوی در طول روزش کاسته شود. 

آنطرف تر مردمانی شاید شبها را با زور قرص آرام بخش صبح می کنند و از ترس سکوت و سیاهی سریع به خواب می روندتا تفکری در سکوت نداشته باشند .  

و اما آن ستاره که به ما می نگرد و از ما می خواهد تا پای حرف هایش بنشینیم تا حکایت های زشت و زیبا را برایمان بازگو کند. 

و برجها که به هم هیس می گویند تا ما از خواب بیدار نشویم. 

برای برج نشینان که آسمان بالایی برایشان می بارد چه فرقی می کند که آسمان این پایین دستها ستاره ای برای درد دل کردن داشته باشد یا نه؟ اصلا شاید ستاره ها مسخره ای بیش نیستند؟ 

از دید پایین نشینان - آسمان بالایی ها بسیار فرق می کند. شاید آسمان آن ها بسیار پر ستاره تر است  و سکوت شب هایش پر معنا تر؟. اما حیف که نمی توانند آسمان شب را ببینند . اما این پایین همه هر شب آسمان را می بینند . چرا که مدام سر به بالا کرده و از خدای خود حاجتی می خواهند برای همین هم می دانند آسمان بالای سرشان دقیقا چند ستاره دارد. 

اما در ژرفای سکوت و تاریکی شب هستند کسانی که به فکر ستار های دیگرانند. و شاید اگر می دانستند که دخترکی آرام در کدام گوشه  امشب خوابیده است - برایش عروسکی می خریدند تا صبح با صدای جیغ شادی اش همگی از خواب بیدار شویم.... 

 

حمیدرضا جلالی زاده

خواجو:استاد حافظ - شاگر سعدی

محمود کرمانی متخلص به خواجو از سرایندگان به نام شعر پارسی است

وی در سده 7 و 8 قمری بین سال های 689 تا 753میزیست و بنا بر این با سعدی و حافظ در شهر شیراز هم نشین بود.

بیشتر سروده های وی در سروده های حافظ به گونه چشمگیری نمود یافته و پرورده شده است . همچنان که یادگارهای سعدی نیز در سرود های خواجو و نوشتارهای وی اثر گذار بوده است.

به همین باور است که آمده است:

دارد سخن حافظ طرز سخن خواجو

ولی این پارسی سرای بزرگ بسیار از دید مردم ایران دور مانده و به گونه ای می توان گفت به ایشان بی مهری شده است .

خواجو زاده شهر کرمان و به خاک سپرده شده در شیراز است در آرامگاهی نه چندان شایسته و دور مانده.

وی به بسیاری از استان های ایران آن روز چون آزرآبادگان خراسان خوزستان شیراز و دیگر کشورها مانند عراق و مصر رفت و میوه این رفت و آمد ها در دیوان وی و در بخشی به نام سفریات گرد آمده است.

از نمونه های روشن تاثیر خواجو بر حافظ می توان به سروده زیر از خواجو و حافظ نگاه کرد:

خرم آن روز که از خطه کرمان بروم

دل و جان داده زدست از پی جانان بروم

حافظ می نویسد:

خرم آن روز کزین منزل ویران بروم

راحت جان طلبم وز پی جانان بروم

خواجو را می توان شاعری با دیدگاه عارفانه و سروده های عارفانه عاشقانه ارزیابی کرد همانند حافظ.  

تنها و بزرگترین اختلاف سعدی با خواجو نیز در این جا است که سعدی عاشقانه  می سرود نه عارفانه  و این خواجو بود که دو نوع سروده عارفانه و عاشقانه را با هم در آمیخت و سروده هایی با هر دو دیدگاه نوشت.

دیوان وی دارای 2 بخش صنایع الکمال و بدایع الجمال است که این هر دو دارای  بخش های کوچکتری مانند سفریات و حضریات (غزل ها) رباعیات قصاید مثنوی ها قطعات – ترجیعات و ترکیب بندها و ... می باشند.

منظومه های وی به سبک خمسه نظامی با نام های همای و همایون – گل و نوروز – گوهر نامه – کمال نامه  و روضه الانوار هستند.

وی را سنی مذهب می دانند اما سروده های وی در باره پیشوایان شیعه ما را به گمانه زنی وا می دارد .  

خواجو درست است که در یکی دو سروده خویش به ستایش خلفای 3گانه پرداخته اما در جای جای ترکیبات و ترجیعات و قصاید خود به ستایش ناباورانه پیشوایان شیعه از علی تا مهدی می پردازد . خواجو در جایی می سراید:

شاه مردان چون خلیل الله بت شکن

شیر یزدان از رسول الله یادگار

مهر او از آسمان لافتی الاعلی

تیغ او از گوهر لاسیف الا ذوالفقار

عالم او را گر امیر المومنین خواند رواست

آدم او را گر امام المتقین خواند سزاست.

پی  می دهد:

قلعه گیر کشور دین حیدر درنده حی

دسته بند لاله عصمت وصی مصطفا

کاشف سر خلافت راز دار لوکشف

قاضی دین نبی مسند نشین هل اتی

سرو بستان امامت درّ دریای هدا

شمع ایوان ولایت نور چشم اولیا

او در پی می نویسد:

دیو طبعان بین که قصد خاتم کرده اند

بغض اولاد علی را نقش خاتم کرده اند

یا:

ره به منزل برد هر کاو مذهب حیدر گرفت

آب حیوان یافت آن کاو خضر را رهبر گرفت 

خواجو در سروده دیگری نه تنها علی بلکه 14 معصوم شیعیان را می ستاید و درباره آن 

 ها با چنان شوری سخن می گوید که به جز یک عاشق نمی تواند گفت:

وی در این سروده  بلند به امام زمان می رسد و می نویسد:

به مقدم خلف منتظر-  امام همام

مسیح خضر قدوم و خلیل کعبه مُقام

شعیب مدین تحقیق حجت القائم

عزیز مصر هدا مهدی سپر غلام

تا می رسد به این جا که: 

نه در ولایت او در خور است رایت ریب

نه با امامت او لایق است آیت عیب

خواجو از انواع شعر و دانش های زمان خود آگاه بوده  و دانش های آن زمان را در 

 سروده هایش به روشنی بازتاب داده است.

خواجو به جز گونه های رایج شعر در آن دوره سروده ای نیز دارد که بسیار امروزی 

 است بخش هایی از آن :

چون اسیر است در آن زلف سمن سای دلم

چه کند گر نکند در شکنش جای دلم

بشد از دست من بی سر و پای دلم

دلم ای وای به دل - وا دلم ای وای دلم

ای خیال سر زلف تو مرا محرم راز

دست کوته ؛ نتوان کرد از آن زلف دراز

مطرب آخر زبرای دلم این نغمه بساز

دلم ای وای به  دل-  وا دلم ای وای دلم

از سر زلف تو شوریدگی آموخته دل

واتش مهر تو در جان من افروخته دل

گر از این پس ندهی داد من سوخته دل

دلم ای وا به دل وا دلم ای وای دلم

ای خوشا پای گل و فصل بهار و لب رود

صوفی از رقص نیاسوده مطرب ز سرود

بشنو این نغمه پر زمزمه از زخمه رود

دلم ای وای  به دل وا دلم  ای وای دلم

سرو بر یاد قد سیمبرت می روید

لاله از مهر رخت چهره به خون می شوید

گوش کن نغمه خواجو که چه خوش می گوید:

دلم ای وای به دل وا دلم ای وای دلم 

خواجو در زمینه جک و فکاهی نیز قلم فرسای کرده که نمونه ای از آن را می خوانیم:

روزی وفات یافت امیری در اصفهان

زان ها که در عراق به شاهی رسیده اند

دیدم جنازه بر کتف تونیان و من

حیران که این جماعت از این تا چه دیده اند

پرسیدم از کسی که چرا تونیان شهر

از کارها جنازه کشی بر گزیده اند

حمال مرده در همه شهری جدا بود

هر شغل را برای کسی آفریده اند

بر زد بروت و گفت که تا ما شنیده ایم

حمامیان همیشه نجاست کشیده اند 

یکی از برجستگی های اندیشه خواجو ایرانی نگری بوده است که این مساله در دیوان وی دیده می شود در این فکاهی نیز سراینده به کسانی که به میهن پشت کرده و به عرب پناه برده و از آن ها شاهی گرفته و بر مردم امارت می کنند به دیده ای نازک بین و بسیار استادانه یورش برده و آن ها را  نجاست خوانده است.

از میان سروده های وی چیستان ها را ناچیز و سروده هایی  بی ارزش می دانند که خواجو نمایان نیست به چه برهانی به پاک سازی آن ها اقدام نکرده است . به نظر من این  چیستان ها نیز زیبایی و لطف خود را دارد  و  پاک سازی آنها کار درستی نبوده است .

 4 چیستان را بخوانید و اگر پاسخ درست دادید به هوش خود آفرین گویید:

آه مقلوب در میانه شب

نام آن ماه مهربان من است

گفتمش ای ماه رو نام تو خود چیست؟

گفت گوشه ابرو را بر طرف مه نگر

نام رخی کز مه رخان مثلش ندیدم در جهان

ما را بیاور عکس مه بر خوان که گردد روشنت

آن که مرغ جان مشتاقان اسیر او است

سی و یک در چل بین تا چند باشد نام اواست

حال باهم چند مطلع از سرود های خواجو که از شاه بیت های او می باشند را باهم بخوانیم  

و  شادمان شویم:

ای لبت باده فروش و دل من باده پرست

جانم از جام می عشق تو دیوانه و مست

ای زچشمت؛ رفته خواب از چشم خواب

واب رویت برده آب از روی آب

تا کی ندهی داد من ای داد زدستت

رحم آر که خون در دلم افتاد زدستت

حسد از هیچ ندارم مگر از پیرهنش

که جز او کیست که  بر خورد زسیمین بدنش

ما سر بنهادیم و به سامان نرسیدیم

در درد بمردیم و به درمان نرسیدیم

ما نوای خویش را در بینوایی یافتیم

فخر بر شاهان عالم در گدایی یافتیم

چو چشم مست تو؛ با خواب می کند بازی

دو چشم من همه با آب می کند بازی

گفتمش از چه دلم بردی و خونم خوردی؟

گفت از آن روی که دل دادی و جان نسپردی

هیچکس نیست که منظور مرا ناظر نیست

گرچه بر منظرش ادراک نظر قادر نیست

ز آتشکده و کعبه غرض سوز و نیاز است

وانجا که نیاز است چه حاجت به نماز است؟ 

رنج ما بردیم و گنج ارباب دولت خور ده اند

خار ما خوردیم و ایشان گل به دست آورده اند

درودگر  

رباعی شاهکار خیام

گویند کسان بهشت با حور خوشست 

من می گویم که آب انگور خوشست  

 

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بشوی  

 

کاواز دهل شنیدن از دور خوشست 

 

خفن

«آندم که نه شمع و نه لگن بود» مصرع از خواجوی کرمانی

دنیا به نظر خیلی خفن بود 

ادم که تو غار لونه می زاشت 

وختی که می مرد بی کفن بود 

بی غصه و لامصب و بی کین 

بی شورت و کلاه و پیرهن بود 

نه فکر رییس و انتخابات 

نه فکر تقلب و زدن بود 

نه فکر زکات و خمس مالش 

نه غصه رخت و تخت زن بود 

آزاد و رها بود از عالم 

  اندیشه او قد دهن بود 

  

 

درودگر