انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

عشق یعنی...

عشق یعنی دیده بر در دوختن 

بی وفایی دیدن و افروختن 

چون شفق خون جگر اندوختن 

شمع گشتن شعله گشتن سوختن 

  

عشق یعنی یک جهان اندوه فرد

داغ دلتنگی کشیدن آه سرد 

باغ مینو لیک با انبوه زرد 

گوشه ای خلوت گزیدن اشک و درد 

  

عشق یعنی کز جهان بر خاستن 

جز نگاهش از علایق کاستن 

سینه را از غیر او پیراستن 

خویشتن را هم برایش خواستن 

 

 

عشق یعنی تیر عقل انداختن 

خانه ای از خاک سودا ساختن 

بر هجوم ناکجا پرداختن 

دار حلاجی به پا افراختن 

 

 

عشق یعنی سینه ای امیدوار 

لحظه هایی اضطراب و اضطرار 

عشق یعنی انتظار و انتظار 

عشق یعنی یک زمستان بی بهار 

 

 

 

این دوبیت نیز بنا بر درخواست آقای درفشی به این قطعات افزوده شد: 

 

عشق یعنی انتظار  مهدوی

رقص عرفان در سماع مولوی

ناله ی نی در طلوع مثنوی

عشق یعنی رنگ سبز موسوی 

 

 

درودگر

وقتی فرهنگسرا از انجمن شعر پول می خواهد

اوضاع غریبی است نازنین شعر را زیر بغل نهان باید کرد.  

چند سالیه داریم زور می زنیم و یه کلاس ادبی هنری رو بکش بکش می کشونیم تا از نفس نیفته. تو شهری به نام رباط کریم که می گن مرکز شهرستانه. اونم شهرستانی که آمارشو گرفتن  ۷۰۰هزار نفر نفوس داره. 

میگم اوضاع عجیبیه به خاطر این که این مرکز شهرستان یه کتابخونه داره این هوا ( )یه فرهنگسرا داره اون هوا(    ). که هیچ کدومش زیر نظر اداره فرهنگ نیست. 

فرهنگسرای شهرمون زیر نظر شهرداری - واحد فرهنگی اجتماعی-  اداره می شه . 

بالاخره این انجمن کشون کشون اومد تا اینروزا که تصمیم گرفتیم (بیجا کردیم البته ما رو چه به تصمیم گیری مگه مملکت صاحاب نداره مگه شهر کسی پیدا نمیشه صلاح ما رو بیشتر از خودمون بدونه ) بریم و از اداره ارشاد مکان بگیریم. دمشون گرم استقبال کردن. نامه ای نوشتن و فرستادن  به شهرداری که

بالاخره بعد از ۱۰ـ۱۲ روز به شهرداری رسید(پست پستاز). 

 بعد از مدتی دبیرخانه شهرداری ارجاعش داد به دایره فرهنگی اجتماعی شهرداری. همون جایی که می گن محل استقرارش فرهنگسراست. می دونید کجا که همون اتاقی که همیشه درش بسته است و مسئولش در حال حل و فصل مشکلات فرهنگی شهرداریه. 

بالاخره پاسخ نامه اداره ارشاد از اونجا دریافت شد با کلی لطف و خلوص گفتن : چون شما می خواین دائمی و مستمر از این فرهنگسرا استفاده کنین ما به جای ۷۰۰۰۰تومان ۵۰۰۰۰تومان بابت هرجلسه از شما می گیریم. 

پیش خودمون بمونه ها عجب دنیای عجیبیه . گفتم بابا دمتون گرمه گرم اصلا داغ و هات. جیگرتونه چه حالی دادین هر جلسه ۲۰۰۰۰ تومان در ماه میشه ۸۰۰۰۰تومان تخفیف! خداییش خیلی باحالین. 

اما خواجه قاطر که همیشه عین اجل معلق تو ذهن ما رسوخ می کنه و بعدش هم ما رو مسخ می کنه و ماهم بیخودی استحاله میشیم نازل شد و گفت بدبخت چه حالی چه مالی چه قده تو خوش خیالی. 

مثل عزرائیل که دشنه رو می کنه تو قلب در حال مرگ و بدبخت از ترس خراب می کنه  ماشین حسابو داد دستمو گفت حساب کن هر جلسه ۵۰۰۰۰ در ماه میشه ۲۰۰هزار تومان . آخه آخماخ آدم یه لاقبای شاعرو چی به این پولا. شاعر اگه این جور پولا رو داشت که نمی نشست شعر بگه میرفت زن می گرفت. (بدم نگفت ما هم اگه می شد دومیشو میستوندیم .)

قاطر در عین نفهمیش ادامه داد : 

حالا ببینم اگه شما این  سلول انفرادی رو اگه در هفته ۶ روز می خواستین مثل صهیونیستا اشغال کنین چقد باید جزیه می دادین؟ و در حالی که داشت اعدادو با ماشین حساب اندازه می گرفت گفت:۵۰۰۰۰*۶=۳۰۰۰۰۰ 

۳۰۰۰۰۰در یک هفته در ماه میشه ۱۲۰۰۰۰۰تومان 

بعد عرعری کرد و سمش رو زاشت زیر چونشو گفت فکر کنم تو هتل شرایتون دبی هم اجاره اتاق انقده نیست اونم با اون امکانات مثل بخور و بنوش و ماچه و پاچه 

تو همین حرفا بود که زدم پشتش گفتم اوهوی یابو چته چی داری می گی زشته می گیرن می برندن اونجایی که صهیونیست نی انداخت.  

اما قاطره دیگه بی اعتنا ادامه داد همینه که مملکت داره به ... میره. حتی تو موگادیشو هم که مرکز سومالیه یا بهتر بگم کاستاریکا که از کشفیات آقای ولایتی بود یا کومور که کشف جدید رییس جمهوره هم به شعرا و ادباش پول می دن تا از ادب و شعر و هنر ملی اونا حمایت بشه.  آما...

کجا می برید منو بابا خودم میام  

من اعتراف می کنم همش دروغه و من یکی از ایادی استکبار هستم. 

 

                                                                                           درودگر

انجمن شعر و خاصیت ما ایرانی ها

ما ایرانی های چن خاصیت جیب غریب داریم یکیشم اینه که هیشه دیر سر جلسه می رسیم. مثلن وقتی یه کنفرانسی چیزی هس که ما هم بهش دعوتیم سعی می کنیم یه ساعت دیر بریم که حرفای اولیه و قرآن و ... تموم شه  و ما دقیقن تو متن برنامه حاضر شیم و به پذیرایی برسیم. 

یکی دیگه از خاصیتای ما ایرونیا اینه که شب امتحانی هستیم. همه چیمونو جم میکنیم پشت هم میندازیم و میزاریم واسه لحظه های آخر و برا همینم هیچی عایدمون نمیشه غیر پشیمونی. 

یکی دیگه از خاصیتامونم اینه که به همه چی اهمیت می دیم به جز اونی که باید اهمیت داد. ما ایرونیا نه به فرهنگ اهمیت می دیم نه سیاست نه جامعه نه ادبیات و تاریخ اما تا دلمون بخواد برامون شکم و ... مهمه . برامون فوتبال مهمه برامون حوادث روزنامه ها مهمه . برامون کار مهمه چون پول توشه اما ادبیاتو شعر چی میدن آخه منم حرف مفت می زنما. 

این هفته کلاس برگزار نشد با این که خانم چهاردولی از وقت همسر و فرزنداش گذشته و آقای جلالی هم از کارش زده بود اما بقیه بچه ها . بالاخره ما ایرونی هستیم دیگه نه؟  

                

                                                                                                  درودگر(کاما)

مو بور

آمد خزان مو بور من دنیا پریشان می شود 

مانند گندم زارها موها پریشان می شود 

مانند برگ سرخ دل دروحشت باد خزان 

می رقصد آن موج جنون دریا پریشان می شود 

درگیر  مویت می شوم دیوانه ی روی شما  

مجنون دل بیچاره از رویا پریشان می شود 

رقصنده می گردد هما در سایه سار بخت ما 

وقتی خزان چون نوعروس اینجا پریشان می شود 

گویا که فصل مهر وآب آذر به جانش  می رسد

وقتی خزان بی کسی از ما پریشان می شود 

چشمان پاییزان تو مانند کندوی عسل 

از مستی چشم شما صهبا پریشان می شود 

دامان دور از دستتان می خیزد از باد خزان 

از خنده ی ساق شما صحرا پریشان می شود 

آغوش گرمم را ببین در انتظارت می تپد 

در انتظار وصل تو ((کاما)) پریشان می شود

 

                                                                                                    کاما

رییس اداره ارشاد هم تعیین شد

بالاخره بعد از سالیان سال رییس اداره ارشاد رباط کریم معرفی و منصوب شد 

آقای پرویز قلی زاده ریاست اداره فرهنگ رباط کریم را تحویل گرفتند. 

برای این گفتیم بالاخره که عجیب است این اداره از زمان رفتن آقای علیزاده به صورت سرپرستی اداره می شد . این مدت آنقدر زیاد است که چهره آقای علیزاده مانند یک اثر باستانی برای ما تداعی مشود. بعد از رفتن آقای علیزاده افرادی آمدند نفهمیدیم رییسند یا سرپرست اما هرچه بودند هیچ کاری در این شهر از آنها دیده نشد حتی شنیده نشد که کاش می شنیدیم و به خودمان لعنت میکردیم اگر می گفتیم (( شنیدن کی بود مانند دیدن)). 

حال آقا پرویز قلی زاده که از قضا روحانی هم هستند و به نظر آدم خوش مشرب و در عین حال فعالی هم هستند امیدواریم وسط راه کم نیاورند و بتوانند کم کاری های اسلاف خود را به اخلاف خود منتقل نکنند.  

از همین جا به آقای قلی زاده این مسوولین خطیر را تبیرک می گوییم و به ایشان احسنت می گوییم که این مسئولیت واقعا سخت را پذیرا شده اند. مبارک باشد 

 

                                                                                              کاما

باکی نیست

دیدی که جهان می گذرد؟ باکی نیست 

                                                     مانا به جهان هیچ به جز پاکی نیست 

با آن که دلم زخمی ِ از آدم هاست 

                                                     یک جو به خدا دلم زکس شاکی نیست

م. امید و چه نومید

مهدی اخوان ثالث بزرگ پارسی سرای همدوره ما که به حق شاعر توس خوانده می شود کیست ؟ اورا چه مقدار می شناسیم و آیا ارج او را می دانیم و پاسش می داریم؟م. امید شاعری که بیشتر به سبک نیمایی می سرود اما با این حال اشعار وی حال و هوای سبک خراسانی را با خود داشت . سبکی که فردوسی بزرگ پرچمدار آن نیز از توس بود.      م. امید را شاعر توس می گوییم زیرا او نیز بسان فردوسی در آرزی  شکوه و عظمت دوباره ایران بود همانگونه که فردوسی بعد از استیلای اعراب بر این سرزمین تلاش می کردند فرهنگ و زبان آن را نیز به تاراج ببرند بشورید و با سرودن شاهکار بین المللی شاهنامه پارسی را (نا تنها پارسی که تمام زبان های غیر تازی را- عجم -  ) زنده کرد امید نیز تلاش می کرد روح ملی گرایی و وطن پرستی این ملت را که در طی قرون تحلیل رفته بود باز سازی نماید . به همین دلیل شعر وی فاخر و دارای زبانی منسجم فخیم و تهاجمی و حماسی است . 

مهدی متولد ۱۳۰۷ شهر مشهد است مدفن غریب او نیز در توس قرار دارد با سنگی بی نهایت محقر که شاید برای تحقیق ایرانیت چنین سنگی بر آن بگذاشته اند آنهم بشکسته و مهجور. 

یکی از ویژگی های اخوان این بود که تلاش کرد همچون شاعر توس و ناصر خسرو خود را از حکام دور بدارد و مستقل و شاعرانه بزید. وی که همدوره فروغ و بامداد و مشیری است نه در دوه پهلوی ها و نه بعد از آن تلاش کرد دامن خود را از این اتهام که شاعری درباری است مبرا سازد. 

م. امید به رغم آن که شاعری با شعری با صلابت است اما روحیه ای ناامید دارد و همیشه با نگاه به فرهنگ ملت و جغرافیای زخم خورده این خاک حسرت می کشد** . همیشه نگاه به تاریخ پرافتخار قبل از اسلام ایران به ویژه هخامنشیان را می ستاید و از آن با حسرت یاد می کند. 

شعر وی در کل عری اجتماعی است که در آن تاریخ گذشته ایران و حوادث روز موثر است و در شعر شاعر نمود وافر می یابد . امید در شهریور سال ۱۳۶۹ چشم از جهان فروبست . 

نمونه ای اشعار او را که تلاشی است برای ترغیب خواننده برای بازگشت به خویشتن خویش می خوانیم: 

 ** گویند که امید و چه نومید ندانند 

      من مرثیه گوی وطن مرده ی خویشم 

نادر یا اسکندر؟ 

 

موج ها خوابیده اند آرام و رام 

طبل توفان از نوا افتاده است 

چشمه های شعله ور خشکیده اند 

آبها از آسیا افتاده است  

 

در مزار آباد شهر بی تپش 

وای جغدی هم نمی آید به گوش 

دردمندان بر خروش و بی فغان 

خشمناکان بی فغان و بر خروش  

 

آه ها در سینه ها گم کرده راه 

مرغکان سرشان به زیر بال ها 

در سکوت جاودان مدفون شدست 

هرچه غوغا بود و قیل و قال ها   

آب ها از آسیا افتاده است 

دارها بر چیده خون ها شسته اند 

جای خشم و رنج و عصیان ، بوته ها 

پشک بن* های پلیدی رُسته اند 

   

مشت های آسمان کوب قوی 

وا شدست و گونه گون رسوا شدست 

یا نهان سیلی زنان یا آشکار 

کاسه ی پست گدایی ها شدست 

 

خانه خالی بود و خوان بی آب و نان 

وان چه بود آش دهن سوزی نبود 

این شب است آری شبی بس هولناک 

لیک پشت تپه هم روزی نبود   

باز ما ماندیم و شهری بی تپش 

وانچه کفتارست و گرگ و روبه است 

گاه می گویم فغانی بر کشم 

باز می بینم صدایم کوته است   

باز می بینم که پشت میله ها 

مادرم استاده با چشمان تر 

ناله اش گم گشته در فریادها 

گویدم گویی که من لالم تو کر 

 

آخر انگشتی کند چون خامه ای 

دست دیگر را بسان نامه ای 

گویدم بنویس و راحت شو به رمز 

تو عجب دیوانه و خودکامه ای   

من سری بالا زنم چون ماکیان 

از پس نوشیدن هرجرعه آب 

مادرو جنباند از افسوس سر 

هرچه از آن  گوید این بیند جواب    

گوید آخر پیرهاتان نیز هم 

گویمش اما جوانان مانده اند 

گویدم اینها دروغند و فریب 

گویم آنها بس به گوشم خوانده اند 

 

گوید اما خواهرت طفلت زنت؟ 

من نهم دندان غفلت بر جگر 

چشم ها هم اینجا دم از کوری زند 

گوش کز حرف نخستین بود کر   

گاه رفتن گویدم نومیدوار 

واخرین حرفش که این جهل است و لج 

قلعه ها شد فتح سقف آمد فرود 

وآخرین حرفم ستون است و فرج  

 

می شود چشمش پر از اشک و به خویش 

می دهد امید دیدار مرا 

من به اشکش خیره از این سوی و باز 

دزد مسکین برده سیگار مرا   

آب ها از آسیا افتاده است 

باز ما ماندیم خوان این و آن 

میهمان باده و افیون و بنگ 

از عطای دشمنان و دوستان   

آب ها از آسیا افتاده لیک 

باز ما ماندیم و عدل ایزدی 

وانچه گویی گویدم هر شب زنم 

باز هم مست و تهی دست آمدی؟ 

 

آن که در خونش طلا بود و شرف 

شانه ای بالا تکاند و جام زد 

چتر پولادین ناپیدا به دست 

رو به ساحل های دیگر گام زد   

در شگفت از این غبار بی سوار 

خشمگین ما ناشریفان مانده ایم 

آب ها از آسیا افتاده لیک 

باز ما موج و توفان مانده ایم   

هرکه آمد بار خود را بست و رفت 

ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب 

زان چه حاصل جز دروغ و جز دروغ 

زین چه حاصل جز فریب و جز فریب  

 

باز می گویند فردای دگر 

صبر کن تا دیگری پیدا شود 

نادری پیدا نخواهد شد امید 

کاشکی اسکندری پیدا شود 

 

*اشعار م. امید پر است از ترکیبات تازه کلمات و لغات مانند پشک بن که ترکیبی است از پشکل ۰ مدفوع حیوانی ) و بن . که استعاره ای از کثیف و ضایع شدن ریشه ها . 

 

آثار امید عبارتند از زمستان - از این اوستا - آخر شاهنامه - در حیاط کوچک پاییز در زندان - ارغنون (‌ارغنون غزل است )

سیندرلا و هیولا

خداوندا چه چیزا آفریدی 

                                               جهانی را فریبا آفریدی 

برای دشمنانت سیندرلا 

                                               برای ما هیولا آفریدی  

برای مرد اسلام پشم و پیله 

                                               ژیلت را در اروپاآفریدی 

گذاشتی چون فریدام را در آنجا 

                                               شعائر را در اینجا آفریدی  

تمام عالمان هستند  آنجا 

                                              برای ما تو ملا آفریدی

آیا دکتر شریعتی سارق شعر بوده است؟

شعری منسوب به استاد دکتر علی شریعتی فیلسوف بزرگ و انقلابی معاصر در نت منتشر و بسیار مورد استقبال قرار گرفته است . ما نیز این شعر را در وبلاگ خود منتشر کردیم اما نوع بیان ـ ریتم و آهنگ و وزن و نوع کلام این شعر نشان می داد باید از کس دیگری باشد. 

این مساله موجب شد تا با گردش در نت به شعری برسیم به نام ((کفرنامه)) از شاعر فقید همدانی کارو.  

با نگاهی به این دو شعر و با شناختی که از نوع سروده های کارو داریم متوجه می شویم نوعی گرته برداری ناشیانه ـ اگر نگوییم سرقت ادبی - روی داده است و این عمل به دکتر شریعتی نیز منسوب شده است . 

با شناختی که جامعه دانشگاهی و آگاه ما از دکتر دارند این عمل قبیح از ایشان بسی دور و بعید است مگر این که دکتر اگر در جایی این شعر را خوانده یا منتشر کرده نام شاعر شعر اول که به نوعی شعر مادر این شعر نیز می باشد را ذکر کرده باشد که دیگران به دلایلی از جمله مطرود بودن کارو در هر دو نظام سلطنت و جمهوری اسلامی از ذکر این موضوع استنکاف کرده اند. 

با هم نگاهی به بخش هایی از این دو شعر می اندازیم: 

 

خدا وندا000!

 

اگر روزی بشر گردی

 

زحال بندگانت با خبر گردی

 

پشیمان می شدی از قصه خلقت

 

از اینجا از آنجا بودنت !

 

 

خداوندا000!

 

اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی

 

لباس فقر به تن داری

 

برای لقمه ی نانی

 

غرورت را به زیر پای نا مردان فرو ریزی

 

زمین و آسمان را کفر می گویی000 نمی گویی؟    ((کارو)) 

  

 

 

 

خدایا کفر نمی‌گویم،
پریشانم،
چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!
مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.
خداوندا!
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای ‌تکه نانی
‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
وشب آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!                                  ((منسوب به دکتر شریعتی)) 

 

 


 خدا وندا000

 

اگر در ظهرگرماگیر تابستان

 

تن خود را به زیر سایه ی دیواری بسپاری

 

لبت را بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری

 

و قدری آن طرف ترکاخ های مرمرین بینی

 

واعصا بت برای سکه ای این سو و آن سودر روان باشد

 

و شاید هر رهگذر هم از درونت با خبر باشد

 

زمین و آسمان را کفر می گویی000 نمی گویی؟

 

خدایا خالقا بس کن جنایت را تو ظلمت را000!  ((کارو)) 

  

خداوندا! 


اگر در روز گرما خیز تابستان 


تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی 


لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری 


قدری آن طرف‌تر 


عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌ 


و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد 


زمین و آسمان را کفر می‌گویی 


نمی‌گویی؟!
                                                     دکتر شریعتی 

 

 

و ... بهتر است این دو شعر را کاملا با هم مقایسه فرمایید. 

چیزی که بارز و عیان است این که د ر شعر منسوب به دکتر عبارت های توهین آمیز و هجومی نسبت به خدا را و به نوعی بندهای عریان و تا حدی غیراخلاقی را که به صورت عیان به انتقاد و حمله به خداوند می پرداخت حذف کرده اند. 

با این حساب اگر این شعری که منسوب به استاد شریعتی است حتی اگر از خود ایشان هم نقل شده باشد شعر ایشان نیست و چیزی نیست جز یک بی تقوایی و تحریف.

 

                                                                            کاما