انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

درباره ارژنگ کتاب مانی بزرگ

کتاب ارژنگ


«ارژنگ» (به ایرانی میانه: Ardahang) عنوان یکی از کتاب‌های غیرمذهبی مانی است. این اثر، دفتری از نقاشی‌ها و پیکرنگاری‌های رنگی برای ارائه‌ی شرحی مصور از جنبه‌های بسیار مهم آموزه‌های ثنوی (dualistic) مانوی بود. ارژنگ احتمالاً ذیل و ضمیمه‌ای - اما یقیناً جداگانه - را بر کتاب «انجیل زنده/ انجیل بزرگ»، یکی از آثار مذهبی مانوی‌، تشکیل می‌داد.

از این اثر همراه با دیگر کتاب‌های نوشته‌ی مانی، در متون پارتی یاد شده است. ارژنگ در نوشته‌های قبطی مانوی، Eikon خوانده شده و از تصویر (eikon) مانی که در جشن بما (Bema) بر تختی پیشاروی جماعت مؤمنان قرار داده می‌شد، مشخص و متمایز گردیده است.

به این کتاب، همچنین با عنوان دربردارنده‌ی تصاویری از داوری نهایی آخرت، اشاره گردیده است. در نوشته‌ای چینی، "چکیده‌ی آموزه‌ها و شیوه‌های تعلیم مانی، بودای روشنی"، «Men-ho-i بزرگ» خوانده شده (براساس پیش‌نهاد امیل بنونیست، از صفت bungahig* و آن هم از bungah پارتی به معنای "بنیان، شالوده" برگرفته شده) که به صورت «نقاشی دو اصل بزرگ» ترجمه و تفسیر گردیده است و ظاهراً اشاره به کتاب ارژنگ دارد.

برای ریشه‌شناسی واژه‌ی پارتی Ardahang (= ارژنگ)، شدر (H. H. Schaeder) واژه‌ی پارسی باستان arta-thanha* (ارته-ثنه) به معنای "پیام راستی" را پیش‌نهاد کرده که با «بُشر الحق» عربی ذکر شده در کتاب «فهرست» ابن ندیم، مطابق و مترادف است. اما راه حلی که عموماً پذیرفته باشد، هنوز یافته نشده است (این واژه شاید به معنای "نقاشی" باشد، اگر hang- را برگرفته از ریشه‌ی ایرانی کهن -thang به معنای "نقاشی کردن" بدانیم). در ادبیات فارسی نو، این واژه به چندین شکل کمابیش تحریف شده باقی مانده است: ارژنگ، ارتنگ، ارجنگ، ارسنگ، ارهنگ، ارغنگ، تنگ، چنگ.  

خود نگاره‌های این کتاب گم شده‌اند اما پاره‌ای از تفسیرهای پارتی اردهنگ (Ardahang) شناسایی گردیده است.

جالب آن که در روایات تاریخی متأخر اسلامی، از مانی، مشخصاً و اختصاصاً به عنوان بنیان‌گذار یک دین یا یک شخصیت بزرگ دینی یاد نشده، اما از وی به طور ممتاز و برجسته‌ای، به عنوان یک هنرمند سخن رفته است.  

در تصویر ارائه شده از مانی در این روایات، انگاره‌ی مانی نقاش چیره و غالب است. 

 البته این گونه روایات به لحاظ تاریخی، تا اندازه‌ای مبتنی بر گرایش و علاقه‌ی مشهور مانویان به نشر کتاب، نوشتار و نگاره‌ها، اما به ویژه مبتنی است بر خود کتاب اردهنگ مانی - که تصور نقاش بودن مانی را القا کرده است.

برپایه‌ی داده‌های متون تاریخی ایرانی، اردهنگ اثر استثنایی و فوق‌العاده‌ای بود و با مهارت و استادی بی‌نظیر، و صورت‌ها و کیفیات شگرفی ترتیب داده شده بود. 

 گفته شده است که نسخه‌ای از کتاب ارژنگ در اواخر سده‌ی یازدهم میلادی در غزنه، هنوز موجود بوده است ("بیان الادیان" ابوالمعالی، 1092 م.؛ میرخواند، سده‌ی 15/ 16م.).  

در شاهکار فردوسی و در حماسه‌ی داستانی فخرالدین اسعد گرگانی، «ویس و رامین» (سده‌ی 11م.)، مانی - خالق ارژنگ - نقاشی بزرگ از چین توصیف شده است (شاهنامه، ed. J. Mohl, V, pp. 472-75؛ ویس و رامین، ویراسته‌ی م. محجوب، تهران، 1959، ص 32، 287).  

این شهرت و معروفیت آن گونه بود که «مانی» اصطلاحی شد برای خطاب به هر نقاش پرآوازه و برخوردار از توانایی‌های استثنایی هنری (1).

 منبع :  


داریوش کیانی

(1) J. P. Asmussen, "Arzhang": Encyclopaedia Iranica, vol. 2, 1987, pp. 689-690 

 

 

تصویری از مانی 

 

قطعه ای مانده از ارژنگ

التماس به خدا

ـــ  مطلبی توسط فردی به نام مسلم و به آدرس ذیل برای ما ارسال شده بود  که نتوانستم در قبال آن پاسخی ننویسم بنا بر این  اول مطلب ارسالی و سپس جوابیه را می خوانید . از این که جوابیه را عمومی ساختم پوزش می خواهم  

 

؛؛ تسلیم مطلق

بفرمان حضرت حق سبحان م الله آقا ابراهیم میرزایی

تنها راه نجات آدمیان است ؛؛   WWW.NAZARATEMARDOMI.COM


خداوندا تو را قسم به تمامی انچه هستی و ما نمی دانیم چیستی ات را -  ما را و نوع بشر را آنقدر به خود وا مگذار که چنین بلاهتی دچار شویم و که نوعی از خود را بستاییم و آنانی را که ذره ای لیاقتش را ندارند و اصلا هیچ نیستند را به درجه الوهیت برسانیم.  

آه ای خدایی که ذاتش نامتناهی است و لایزال که هر  عقلی از درک آن عاجز است - خدایی که از هیچ نطفه ای نیست و هیچ پدید آورنده ای ندارد - خدایی که از هر بدی و خبث و شر و آلایشی بری است ما را چنان رحمت کن و به چنان اندیشه ای راهنمون ساز که هرگز از کفر و بی خدایی پست تر نشویم .  

خداوندا افریدگارا اگر نه آنچنان که تورا باید شناخته ام از تو می خواهم اگر مرا به سوی خودت رهنون نیستی لااقل از کسانی قرار دهی که به تو شرک می ورزند نه کسانی که کثافتی بو گندو را که اولش نطفه و آخرش لاشه است را به جای تو بر می گزینند و به ستایشت بر می خیزند.  

خدایا مرا ببخش که چنین جسارت کرده و رو به تو از تو می خواهم  که تو بر تر از خواست منی .    

اما چه کنم که می بینم و درد می کشم از حماقت هایی در جهانی به اصطلاح مدرن و دانشمند که به نام تو _ به جای تو و یا به دروغ جایگاه تو انجام می گیرد. 

آفریدگارا  خجالت می کشم نام خود را انسان بنهم وقتی می بینم چنین افرادی خود را انسان می نامنددر حالی که انسان به عقل زنده است و بی علم و عقل گوسفند هم نیست .  

خدایا در گناهانم بیفکن - در لجن زار فسادم غوطه ور ساز اما هرگز امر خودت را بر من مشتبه مساز.

اشکارا

؛؛دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را ؛؛   حافظ شیرین سخن شیرازی

بازم که گشنه موندیم یا ایهالسکارا 

ده روزه عمرمونو نوکر شدیم و چاکر 

خوردید حق ما را اینجور آشکارا 

کشتی کجا شکسته ما خاک بر سرانیم 

کشتی مشتی نداریم پنهان و آشکارا 

در جمع ما اسیران جغدی ترانه می خوند 

اونم که کشتن امشب با ضرب سنگ خارا 

هی صاحبای نعمت کور و کرید و ابله 

می رین که حاجی باشین دیدن گشنه ها را ؟؟ 

؛؛آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است؛؛           حافظ

اول برس به مظلوم بعدش ببین خدا را 

 

 

{درودگر}

چهارپاره ای از مولوی

چهارپاره قالبی از شعر است که در دوران معاصر ساخته و متداول شده است و شعرای معاصر بسیار از آن بهره جسته و شعرهای فراوانی نیز در ان سروده اند . این قالب شعری قبل از این ۵۰-۶۰ سال اخیر وجود نداشته است . از شعرای معاصر می توان به رهی معیری - قیصر امین پور حمیدی شیرازی و نادر پور اشاره کرد که در این قالب خودی ازموده اند . 

اما مولوی نیز در دیوان شمس خود دست به طبع آزمایی زده و از این قالب سود برده است . اگر چه در انتهای شعر مزبور یک تک بیت اورده که شعر را مخل و بی قالب ساخته است اما با چشم پوشی از بیت آخر این شعر  که در ذیل می آوریم چهارپاره است. 

*چهارپاره شعری است که دوبیتی های به هم پیوسته آن را تشکیل می دهند و دارای ابیاتی مانند دوبیتی و رباعی است که مقفی هستند در برخی از این نوع شعر فقط ابیات زوج  و در  برخی نیز ابیات زوج باهم  وابیات فرد نیز باهم مصرع هستند. گفتنی است اساتید هنوز درخصوص هم قافیه بودن مصرع اول با بیت های زوج ۲ و ۴ اختلاف نظر دارند و معتقدند در صورتی که مصرع اول با مصرع های ۲ و ۴ هم قافیه شود این شعر دیگر چهارپاره نیست/. 

 

من سر نخورم که سر گرانست 

پاچه نخورم که استخوانست 

بریان نخورم که هم زیانست 

من نور خورم که قوت جانست 

 

من سر نخواهم که با کلاهند 

من زر نخواهم که بازخواهند 

من خر نخواهم که بند کاهند 

من کبک خورم که صید شاهند 

 

بالا نپرم نه لک لکم من 

کس را نگزم که نی سگم من 

لنگی نکنم که بدتَکَم من 

که عاشق روی اَیبَکَم من 

 

ترشی نکنم نه سرکه ام من 

پر نم نشوم نه برکه ام من  

سرکش نشوم نه عکّه ام من 

قانع بزیم که مکه ام من 

 

دستار مرا گرو نهادی 

یک کوزه ـ مثلثم ندادی 

انصاف بده عوان نژادی 

ما را کم نیست هیچ شادی 

  

سالار دهیّ و خواجه ده 

وان باده که گفته ای به من ده 

ور دفع دهی تو و برون جِه 

در .... زنان خویشتن نه 

 

من عشق خورم که خوشگوار است 

ذوق دهنست و نشو ِ جانست 

خوردم  ز ثرید و پاچه یک چند   (( مصرع نا مقفی))  

از پاچه سر مرا زیانست  

 

زین پس سر پاچه نیست مارا 

ما را و کسی که اهل خوانست  (( تک بیت انتهایی که توضیح داده شد))

 

 

{درودگر}

رسم دنیا

با تو بودم روز و شب ها بی شمار 

                           سینه ام از عشق رویت بی قرار 

لحطه ها را می شمردم تیک و تاک 

                            لحظه هایی تلخ و سنگین ـ انتظار 

رفته بودی یک سفر زیباکنار 

                       عشق و حالت بود در دریاکنار 

در پلاژ افتاده بودی لخت و عور 

                       تن به دریا داده بودی بی گدار 

موج ها بر ساق و رانت بوسه بار 

                    سینه هایت از تلاطم رقصدار 

انتظارت را کشیدم چند روز 

                چند روزی دردآور مرگبار 

آمدی اما نکردی یک نگاه 

             زیر پایت را عزیز روزگار 

رسم دنیا را چنین دانسته اند 

                  عاشقان را می کند یک روز خوار 

 

{درودگر}

بدبیاری

رفتم گلایل بخرم یه دسته خار دادن بهم 

رفتم قناری بخرم خروس لار دادن بهم 

خواستم که شاعری کنم غزل نشد شعرای من 

سه نقطه شعری گفتم و دست حمار دادن بهم 

گفتم که عاشقی کنم دیدم سرابی بود و بس 

به جای بوسه جای لب حال خمار دادن بهم 

گفتم برم به باغی و حالی کنم بعد یه عمر 

آتیش گرف باغ منو دود چنار دادن بهم 

گفتم برم دریا کنار تنی به دریا بزنم 

کوسه اومد که هی کجا؟دریا کنار دادن بهم 

رفتم به کوه ساوالان میگن هواش بهشتیه 

تگرگ از آسمون زدو حکم فرار دادن بهم 

گفتم برم با بچه ها بازی کنم بعد یه عمر 

زدن زمین سرم شیکس حال نزار دادن بهم 

رفتم دعایی بکنم خدا بهم کمک کنه 

یهو تصادف کردمو سنگ مزار دادن بهم 

 

درودگر

زوپیروس

برخیز 

بنگر 

که چه بودی و کجایی 

خبر از دیروز 

خبر از فردا 

خبر از خویش نداری 

٫٫٫٫٫٫ 

تو به آیین کهن 

تو به ایران بلند 

تو به آزاد شدن 

تو به سردار شهید 

تو به شهیار رشید 

به خودت مقروضی 

٫٫٫٫٫٫٫٫٫ 

تو کجا هستی و آن  

پدر کهنه بی باک 

٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫ 

نشنیدی سخن از کوروش پاک؟ 

سخن از شیر دلیر 

آریو    برزن صدچاک؟ 

نشنیدی سخنی  

مگر از سیطره مرد عرب 

بجز از سرور و سالار عرب 

نشناسی تو ولی 

هرکه تبار تو بُوَد. 

٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫ 

بنشین قصه نو  

غصه نو 

از شیران دلیر سرزمینت  

بشنو 

٫٫٫٫٫ 

زوپیروس 

سردار دلیر 

درباری عشق 

اسطوره ایثار 

قصه اش را نشنیدی؟ بشنو 

٫٫٫٫٫ 

چه فداکار و غریب 

«آه از در وطن خویش غریب »

٫٫٫٫٫ 

تن آزرده به شلاق سپرد 

گوش و بینی بیرید 

که شود فدایی این خاک عزیز 

وقت نومیدی شاه 

تن به دشمن بسپرد 

شد آکنده ی مال  

نشد اما 

غره ی آمال 

٫٫٫٫٫٫ 

آری آن مرد دلیر 

نکند پشت به میهن 

نزند کید به ایران 

ندهد بر باد 

عهد پیوسته ی با ملت و شاه 

٫٫٫٫٫٫٫٫ 

دو سه ماهی چو گذشت 

در دروازه گشود 

و بشد فتح 

بابل مستحکم 

شد ایران به غرور  

شد شاد  

داریوش کبیر 

٫٫٫٫٫٫٫ 

آه ای در وطن خویش غریب 

زوپیروس 

ما بدهکار تو ایم 

ما بدهکار خودیم 

٫٫٫٫٫ 

یل ایرانی 

تو کجایی اینک؟ 

تو که خوابی 

خبر از یاران دلیر سرزمینت  

که نداری 

تو کجا هستی و آن  

پدر کهنه بی باک؟ 

برخیز 

در دروازه گشا 

در دروازه بالندگی و آزادی 

برخیز 

ما بدهکار خودیم 

ما بدهکار خودیم 

 

{درودگر}